گنجور

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۷۹

 

چو آتشپاره ام ، از در درآمد خانه گلشن شد

چه آتشپاره کز رویش چراغ دیده روشن شد

خیال دانه خالش من از دل چون کنم بیرون

که آن تخم بلایکدانه بود امروز خرمن شد

ملامت تا به کِی ، زاهد قیامت سر نخواهد زد

[...]

اهلی شیرازی
 

بابافغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۰۵

 

ز بی‌رحمی چو آن گل‌پیرهن دور از بر من شد

به تن از خرقهٔ پشمینه‌ام هر تار سوزن شد

نماید همچو عکس طوطی آبی در آیینه

دل خونین که از پیکان خوبان غرق آهن شد

عفی الله مستی آن شوخ مردمکش که با خوبان

[...]

بابافغانی
 

فضولی » دیوان اشعار فارسی » غزلیات » شمارهٔ ۱۴۷

 

شب هجران خیالت شمع محنت خانهٔ من شد

دلم را صد چراغ از پرتو آن شمع روشن شد

نزاعی در میان جان و تن انداخت پیکانت

که تن آزرده از جان گشت و جان رنجیده از تن شد

بلای وامق و فرهاد و مجنون جمع شد در من

[...]

فضولی
 

فیاض لاهیجی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۳۰

 

به مهر آموختیم آن طفل را بی‌مهریش فن شد

طلسم دوستی تعویذ او کردیم دشمن شد

ندانم جلوه‌اش را چیست خاصیّت ولی دانم

که هر جا سایهء سروِ قدَش افتاد ، گلشن شد

به عهد شعلة حسنش چنان پروانگی عام است

[...]

فیاض لاهیجی
 
 
sunny dark_mode