آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۱۲۱۸
ز رعنایی چه نازد سروبُن یا گل ز زیبایی
که با سرو گلاندامی سری داریم و سودایی
هجوم خط و ارباب هوس گرد لبت نوشد
چو بر تنگ شکر مور و مگس آورده غوغایی
حریفان انجمن سازند با ساز و طرب هرشب
[...]
قاآنی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۷۲
تو در خوبی و زیبایی چنان امروز یکتایی
که خورشید ار به خود بندی به زیبایی نیفزایی
حدیث روز محشر هر کسی در پرده میگوید
شود بیپرده آن روزی که روی از پرده بنمایی
چه نسبت با شکر داری که سر تا پای شیرینی
[...]
صفایی جندقی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۰۲
نماند از تاب هجرانت مرا دیگر شکیبایی
عجب نبود اگر زین پس کشد کارم به رسوایی
دلم در سینه جوشد ز آتش رویت مکن حیرت
تو آتش را به جوش آری بدین گرمی و گیرایی
ز سودای رخ و زلفت دو سود آمد مرا حاصل
[...]
بلند اقبال » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۱۲
سزد کز حسن در عالم کنی دعوی به یکتائی
که از آدم نیامد چون توفرزندی به زیبائی
دهانت عارفان را شد دلیل نیستی اما
ز هستی دم زندگاه سخن تا خود چه فرمائی
روا باشد که عطاران همه بندند دکان را
[...]
وفایی شوشتری » دیوان اشعار » مدایح و مراثی » شمارهٔ ۲۰ - در مدح سالار شهیدان حضرت امام حسین (ع)
بهار است و کند جا، هرکسی در طرف صحرایی
نئی از بلبلی کمتر در افکن شور و غوغایی
کبوتروار، هوهو کن برآر از سینه هی هایی
و یا، کوکو چه قمری زن به یاد سرو بالایی
بکن این شور و غوغا را، دلا در عهد برنایی
[...]
وفایی شوشتری » دیوان اشعار » مدایح و مراثی » شمارهٔ ۲۱ - تجدید مطلع
الا، نطقم نطاق شعر بست اکنون چو جوزایی
که طالع شد زشرق طبع هر شعری چو شعرایی
تویی آن کنز مخفی در ازل ای خسرو خوبان
تویی «احبت» را، معنی و بل معنای معنایی
چگویم من مگر گویم تویی آدم تویی خاتم
[...]
جیحون یزدی » دیوان اشعار » مسمطات » شمارهٔ ۱۹ - درتهنیت عید غدیر و منقبت حضرت امیر علیه السلام
الا ای مظهر یزدان ز رخشان چهر بیضائی
پر از تو دنیی و عقبی چو حق در عین یکتائی
از این رندانه تر گویم زهی محبوب هر جائی
امل را دست بربندی اجل را پای بگشائی
صامت بروجردی » قصاید » شمارهٔ ۳۳ - در مدح قاتل کفار وصی احمد مختار است
تو را چون جمع شد امروز اسباب توانایی
چرا غافل از اوضاع پریشانی فردایی
جهان و استراحت صحبت سنگ و سبو باشد
چرا بر شیشه عفلت فکندن سنگ دانایی
جهان چو خانه زنبور پرنیشست و نوش وی
[...]
طغرل احراری » دیوان اشعار » مخمسات » شمارهٔ ۹ - بر غزل گلشنی بخارایی
به اقلیم ملاحت تا شدی یکتا به یکتایی
ربودم گوی عشقت را من از تنها به تنهایی
بود جایم سر کویت نیم از بس که هرجایی
مرا سودای زلفین تو آخر کرد سودایی
صغیر اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۸۲
زالعلم حجاب الاکبرام د عقل سودائی
که دانائیست نادانی و نادانیست دانائی
بلی علمیکه بر جهلت بیفزاید از آن باید
کنی پرهیز ورنه میکشد کارت برسوائی
بتحقیق اطلبواالعلم ولو باالصین که گفت احمد
[...]
میرزاده عشقی » نوروزی نامه » بخش ۱ - در توصیف بهار استانبول
من از آن روز میترسم که چون با ما به مهر آیی
به رسم عشق، لوح دل ز نقش من بیارایی
به حکم عشق آزاری، سپس چون دست دنیایی
مرا از تو جدا سازد، تو دور از من چه بنمایی
رهی معیری » غزلها - جلد اول » خیالانگیز
خیالانگیز و جانپرور چو بوی گل سراپایی
نداری غیر از این عیبی که میدانی که زیبایی
من از دلبستگیهای تو با آیینه دانستم
که بر دیدار طاقتسوز خود عاشقتر از مایی
به شمع و ماه حاجت نیست بزم عاشقانت را
[...]