گنجور

مجیرالدین بیلقانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۷

 

نصیحت می‌کنم دل را که دامن درکش از یارم

چو با دل بر نمی‌آیم به رنج دل سزاوارم

اگر معزولم از وصلش ندارم غم بحمدالله

که در دیوان هجرانش منم تنها که بر کارم

من از وی بر خورم گویی کس این هرگز نیندیشد

[...]

مجیرالدین بیلقانی
 

مجیرالدین بیلقانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۲

 

فراقت نیش غم ما را چنان در جان شکست ای جان

که گفتی تیر جست از شست و در سندان شکست ای جان

ندید از کان عشق ای بت دل من گوهر وصلت

که دل را با تو هم زاول گهر در کان شکست ای جان

چو در زلفت نهادم دل برفتی زلف بشکستی

[...]

مجیرالدین بیلقانی
 

مجیرالدین بیلقانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۶

 

دریغا قصه دردت چنین مشکل نبایستی

ره درد ترا جز وصل تو منزل نبایستی

اگر چه غرقه شد کشتی به دریای غمت دل را

کنارم هر شبی از دیده چون ساحل نبایستی

مرا بهر رضای تو دلی بایستی انده کش

[...]

مجیرالدین بیلقانی
 
 
sunny dark_mode