سعدی » مواعظ » قطعات » شمارهٔ ۱۷۶
اگر گویندش اندر نار جاوید
بخواهی ماند با فرعون و هامان
چنان سختش نیاید صاحب جاه
که گویندش مرو فردا به دیوان
دو بهر از دینش ار معدوم گردد
[...]
سعدی » مواعظ » قطعات » شمارهٔ ۱۷۷
نکویی بابدان کردن وبالست
ندانند این سخن جز هوشمندان
ز بهر آنکه با گرگان نکویی
بدی باشد به حال گوسفندان
سعدی » مواعظ » قطعات » شمارهٔ ۱۸۰
خدایا فضل کن گنج قناعت
چو بخشیدی و دادی ملک ایمان
گرم روزی نماید تا بمیرم
به از نان خوردن از دست لئیمان
سعدی » مواعظ » قطعات » شمارهٔ ۱۸۱
گدایان بینی اندر روز محشر
به تخت ملک بر چون پادشاهان
چنان نورانی از فر عبادت
که گویی آفتابانند و ماهان
تو خود چون از خجالت سر برآری
[...]
سعدی » مواعظ » قطعات » شمارهٔ ۱۸۲
چو میدانستی افتادن به ناچار
نبایستی چنین بالا نشستن
به پای خویش رفتن به نبودی
کز اسب افتادن و گردن شکستن؟
سعدی » مواعظ » قطعات » شمارهٔ ۱۸۷
نه نیکان را بد افتادست هرگز
نه بدکردار را فرجام نیکو
بدان رفتند و نیکان هم نماندند
چه ماند؟ نام زشت و نام نیکو
سعدی » مواعظ » قطعات » شمارهٔ ۱۸۸
زمان ضایع مکن در علم صورت
مگر چندان که در معنی بری راه
چو معنی یافتی صورت رها کن
که این تخمست و آنها سر به سر کاه
اگر بقراط جولاهی نداند
[...]
سعدی » مواعظ » قطعات » شمارهٔ ۱۹۲
نخواهی کَز بزرگان جُور بینی
عزیزِ من، به خُردان بَرببخشای
اگر طاقت نداری صَدْمَتِ پیل
چرا باید که بَر موران نهی پای؟
سعدی » مواعظ » قطعات » شمارهٔ ۱۹۴
خداوندان نعمت را کرم هست
ولیکن صبر به بر بینوایی
اگر بیگانگان تشریف بخشند
هنوز از دوستان خوشتر گدایی
سعدی » مواعظ » قطعات » شمارهٔ ۱۹۵
طبیبی را حکایت کرد پیری
که میگردد سرم چون آسیایی
نه گوشی ماند فهمم را نه هوشی
نه دستی ماند جهدم را نه پایی
نه دیدن میتوانم بیتأمل
[...]
سعدی » مواعظ » قطعات » شمارهٔ ۱۹۷
مرا گر صاحب دیوان اعلی
چرا گوید به خدمت مینیایی
چو میدانم قصور پایهٔ خویش
خلاف عقل باشد خودنمایی
بای فضیلة أسعی الیکم
[...]
سعدی » مواعظ » قطعات » شمارهٔ ۲۱۱
مکافات بدی کردن حلالست
چو بیجرم از کسی آزرده باشی
بدی با او روا باشد ولیکن
نکویی کن که با خود کرده باشی
سعدی » مواعظ » قطعات » شمارهٔ ۲۱۳
ز لوح روی کودک بر توان خواند
که بد یا نیک باشد در بزرگی
سرشت نیک و بد پنهان نماند
توان دانست ریحان از دو برگی
سعدی » مواعظ » قطعات » شمارهٔ ۲۱۶
نظر کردم به چشم رای و تدبیر
ندیدم بِه زِ خاموشی، خِصالی
نگویم لَب ببند و دیده بَردوز
ولیکن، هر مقامی را مَقالی
زمانی، درسِ عِلم و بحثِ تَنزیل
[...]
سعدی » مواعظ » مثنویات » شمارهٔ ۵
نخست اندیشه کن آنگاه گفتار
که نامحکم بود بیاصل دیوار
چو بد کردی مشو ایمن ز بدگوی
که بد را کس نخواهد گفت نیکوی
سعدی » مواعظ » مثنویات » شمارهٔ ۶
چو نیکو گفت ابراهیم ادهم
چو ترک ملک و دولت کرد و خاتم
نباید بستن اندر چیز و کس دل
که دل برداشتن کاریست مشکل
سعدی » مواعظ » مثنویات » شمارهٔ ۷
یکی را دیدم اندر جایگاهی
که میکاوید قبر پادشاهی
به دست از بارگاهش خاک میرفت
سرشک از دیده میبارید و میگفت
ندانم پادشه یا پاسبانی
[...]
سعدی » مواعظ » مثنویات » شمارهٔ ۸
چه سرپوشیدگان مرد بودند
که گوی نخوت از مردان ربودند
تو با این مردی و زورآزمایی
همی ترسم که از زن کمتر آیی
سعدی » مواعظ » مثنویات » شمارهٔ ۹
نکویی گرچه با ناکس نشاید
برای مصلحت گه گه بباید
سگ درنده چون دندان کند تیز
تو در حال استخوانی پیش او ریز
به عرف اندر جهان از سگ بتر نیست
[...]
سعدی » مواعظ » مثنویات » شمارهٔ ۱۰
نمیرد گر بمیرد نیکنامی
که در خیلش بود قائم مقامی
چو در مجلس چراغی هست اگر شمع
بمیرد، همچنان روشن بود جمع