جامی » دیوان اشعار » خاتمة الحیات » قطعات » شمارهٔ ۱۶
همه شحمی و لحم ای شوخ قصاب
خوش آن کو چون تو باری برگزیند
اگر اسب تو هرگز جو نیابد
ز ضعف و لاغری کی رنج بیند
تو هرگاهی که بر وی می نشینی
[...]
جامی » دیوان اشعار » واسطة العقد » اشعار پراکنده » شمارهٔ ۶
چو در ساغر ببیند درد باده
شود تایب ز تاج توبه ساده
جامی » بهارستان » دیباچه
چو مرغ امر ذی بالی ز آغاز
نه از نیروی حمد آید به پرواز
به مقصد نارسیده پر بریزد
فتد زانسان که هرگز برنخیزد
جامی » بهارستان » دیباچه
گلستان گرچه سعدی کرد از این پیش
به نام سعد بن زنگی تمامش
بهارستان من نام از کسی یافت
که شاید سعد بن زنگی غلامش
جامی » بهارستان » دیباچه
دمیده مرغزارش بر جوانب
شکفته لاله زارش در نواحی
ز شبنم لاله را خوی در بناگوش
ز باران غنچه را می در صراحی
غزیر الدمع من عین السواقی
[...]
جامی » بهارستان » روضهٔ نخستین (در ذکر احوال مشایخ صوفیه) » بخش ۲۲
جوانمردی دو چیز است ای جوانمرد
به سویم گوش کن تا گویمت راست
یکی آن کز رفیقان درگذاری
اگر هر لحظه بینی صد کم و کاست
دویم آن کز تو ناید هیچگاهی
[...]
جامی » بهارستان » روضهٔ نخستین (در ذکر احوال مشایخ صوفیه) » بخش ۲۷
اگر پرسی طمع راکت پدر کیست؟
بگوید: شک در اقدار الهی
و گر گویی که کارت چیست؟ گوید:
به محنتهای حرمان عمر کاهی
جامی » بهارستان » روضهٔ دوم (در ذکر حکمت حکما) » بخش ۴
چو گردد شاه عالم عدل پیشه
شود آسایش گه گه همیشه
چو نالد بیدلی از سینه ریشی
بود یکسر ز نیش ظلم کیشی
خلاصی را ز دهر پیچ بر پیچ
[...]
جامی » بهارستان » روضهٔ دوم (در ذکر حکمت حکما) » بخش ۸
بخور چندانکه ننهد خانه تن
ز بیشی و کمی رو در خرابی
اگر دارنده ای هرگاه خواهی
و گر نادار هرگاهی که یابی
جامی » بهارستان » روضهٔ دوم (در ذکر حکمت حکما) » بخش ۱۱
به نزد مرد دانا نعمت آنست
کزو جانت بود جاوید مسرور
نه سیم و زر که چون گورت بود جای
بماند همچو سنگت بر سر گور
جامی » بهارستان » روضهٔ سوم (در ذکر پادشاهان) » بخش ۱۴
چو نبود شاه را عز و سیاست
کشد از دست گستاخان ذلیلی
چو ریزد شیر را دندان و ناخن
خورد از روبهان لنگ سیلی
جامی » بهارستان » روضهٔ چهارم (در ذکر بخشندگان) » بخش ۱۰
جوانمردا جوانمردی بیاموز
ز مردان جهان مردی بیاموز
درون از کین کین جویان نگه دار
زبان از طعن بدگویان نگه دار
نکویی کن به آن کو با تو بد کرد
[...]
جامی » بهارستان » روضهٔ چهارم (در ذکر بخشندگان) » بخش ۱۱
به سیم و زر جوانمردی توان کرد
خوش آن کس کو جوانمردی به جان کرد
به جان چون احتیاج یار بشناخت
حیات خود فدای جان او ساخت
جامی » بهارستان » روضهٔ چهارم (در ذکر بخشندگان) » بخش ۱۲
کف صاحب کرم چون بی درم ماند
ز ناداری شمر گر در ببندد
ولی در بستن مدخل چنان است
که همیان درم را سر ببندد
جامی » بهارستان » روضهٔ پنجم (در عشق و ذکر حال عاشقان) » بخش ۷
دلا گر آیدت روزی غمی پیش
چو یاری باشدت غمخوار غم نیست
برای روز محنت یار باید
وگرنه روز راحت یار کم نیست
جامی » بهارستان » روضهٔ ششم (در مطایبه) » بخش ۳۴
نه منصف باشد آن طامع که کامی
چو یابی از خدای انباز گردد
وگر در راه ناکامی نهی گام
هم از گام نخستین باز گردد
جامی » بهارستان » روضهٔ ششم (در مطایبه) » بخش ۳۶
چو رشته آلت من سخت سست است
به مالش یاریی ده ای نکو زن
نمالی تا سر رشته به انگشت
نیارد رفت در سوفار سوزن
جامی » بهارستان » روضهٔ ششم (در مطایبه) » بخش ۴۵
همی گفتی به دعوی دی که باشد
به پیش شعر عذبم انگبین هیچ
ز هر جا جمع کردی چند بیتی
به دیوانت نبینم غیر ازین هیچ
اگر هریک به جای خود رود باز
[...]
جامی » بهارستان » روضهٔ ششم (در مطایبه) » بخش ۴۸
چه شعر است این که چون نامش ز دانا
بپرسی بر زبانش هرزه آید
و گر بر شربت بیمار خوانی
تب محرق رود تب لرزه آید
جامی » بهارستان » روضهٔ هفتم (در شعر و بیان شاعران) » بخش ۳ - دقیقی
من اینجا دیر ماندم خوار گشتم
عزیز از ماندن دایم شود خوار
چو آب اندر شمر بسیار ماند
عفونت گیرد از آرام بسیار