گنجور

عطار » الهی نامه » بخش سیزدهم » (۱) حکایت اسکندر رومی با مرد فرزانه

 

وجود تو ترا سدیست در پیش

تو پیوسته دران سد مانده در خویش

عطار
 

عطار » الهی نامه » بخش سیزدهم » (۳) حکایت قحط و جواب دادن طاوس

 

چو پندار تو برگیرند از پیش

کسی مرده سگی برخیزد از خویش

عطار
 

عطار » الهی نامه » بخش سیزدهم » (۸) حکایت بزرجمهر با انوشیروان

 

ترا از تو هزاران پرده در پیش

چگونه ره بری یک ذرّه در خویش

عطار
 

عطار » الهی نامه » بخش سیزدهم » (۹) حکایت آن مرغ که در سالی چهل روز بیضه نهد

 

چنان شو تو که گر آید اجل پیش

تنت مانده بوَد جان رفته بی‌خویش

عطار
 

عطار » الهی نامه » بخش چهاردهم » (۳) حکایت آن مرد که صدقه بدرویشان می‬داد

 

که از من صدقهٔ برسد بدرویش

که آن صدقه نبیند کس کم و بیش

عطار
 

عطار » الهی نامه » بخش چهاردهم » (۸) حکایت پیر عاشق با جوان گازر

 

کدامین نعمتی دانی تو زان بیش

که خواند کردگارت بندهٔخویش

عطار
 

عطار » الهی نامه » بخش چهاردهم » (۱۳) حکایت سلطان محمود که با دیوانه نشست

 

بدو دیوانه گفتا هین بیندیش

که امر تو روان چون نیست بر خویش

عطار
 

عطار » الهی نامه » بخش چهاردهم » (۱۴) حکایت دیوانه‌ای که گلیم فروخت

 

چو زر القصّه پیش آورد درویش

نهادش آن گلیم آن مرد در پیش

عطار
 

عطار » الهی نامه » بخش شانزدهم » (۱) حکایت پسر هارون الرشید

 

پسر گفتا چنین کاریم در پیش

چرا جانم نترسد سخت بر خویش

عطار
 

عطار » الهی نامه » بخش شانزدهم » (۱) حکایت پسر هارون الرشید

 

نهاده تیشه و زنبیل در پیش

شده واله نه با خویش و نه بی‌خویش

عطار
 

عطار » الهی نامه » بخش شانزدهم » (۴) حکایت پادشاه که از درویش در خشم شد

 

شهی در خشم رفت از مردِ درویش

براندش با دلی پُر درد از پیش

عطار
 

عطار » الهی نامه » بخش هفدهم » (۴) حکایت جواب آن شوریده حال در کار جهان

 

یکی را می‌برند از خانهٔ خویش

دگر را می‌نهند آن خانه در پیش

عطار
 

عطار » الهی نامه » بخش هجدهم » (۱) حکایت بلُقیا و عفّان

 

به یار خویشتن گفتا مرو پیش

مخور زنهار بر جانت، بیندیش

عطار
 

عطار » الهی نامه » بخش بیستم » (۳) حکایت مرد صوفی که بر زبیده عاشق شد

 

زُبَیده گفت ای عاشق تو برخویش

چه خواهی کرد ای کذّاب ازین بیش

عطار
 

عطار » الهی نامه » بخش بیست و یکم » (۱) حکایت امیر بلخ و عاشق شدن دختر او

 

اگر سر نفکند از سرسرت پیش

سر موئی ندارد سر سر خویش

عطار
 

عطار » الهی نامه » بخش بیست و یکم » (۱) حکایت امیر بلخ و عاشق شدن دختر او

 

چنان گشتم ز سودای تو بی‌خویش

که از پس می‌ندانم راه و از پیش

عطار
 

عطار » الهی نامه » بخش بیست و دوم » (۱) حکایت افلاطون و اسکندر

 

بدل یک روز گفت ای دل بیندیش

که اکسیری کنی در جوهر خویش

عطار
 

عطار » الهی نامه » بخش بیست و دوم » (۱) حکایت افلاطون و اسکندر

 

گر اکسیری کنی از جوهر خویش

بود آن کیمیا از عالمی بیش

عطار
 

عطار » الهی نامه » بخش بیست و دوم » (۱) حکایت افلاطون و اسکندر

 

زمستان داروئی بودیش در پیش

که مالیدی ز سر تا پای برخویش

عطار
 

عطار » الهی نامه » بخش بیست و دوم » (۱) حکایت افلاطون و اسکندر

 

جوابش داد پیر حکمت اندیش

که چندانی مرا خوابست در پیش

عطار
 
 
۱
۲
۳
۴
۱۷
sunny dark_mode