گنجور

عطار » الهی نامه » بخش یازدهم » (۲) حکایت آن دیوانه که تابوتی دید

 

ولیکن می‌ندانست آن جگرسوز

که ناگه باکه در کُشتی شد امروز

عطار
 

عطار » الهی نامه » بخش یازدهم » (۷) حکایت شیخ بایزید و آن قلّاش که او را حدّ می‬زدند

 

بدل می‌گفت ای پیر سیه روز

ازین قلّاش راه دین بیاموز

عطار
 

عطار » الهی نامه » بخش یازدهم » (۱۲) حکایت دیوانه

 

اگر آنجا رسم ورنه درین سوز

بسر می‌گردم از حیرت شب و روز

عطار
 

عطار » الهی نامه » بخش یازدهم » (۱۳) حکایت حسن بصری و شمعون

 

بدل گفتا که باید رفت امروز

عیادت را و پرسیدن در آن سوز

عطار
 

عطار » الهی نامه » بخش دوازدهم » (۳) حکایت شبلی با آن جوان در بادیه

 

مگر شبلی چو شمعی سر بسر سوز

براهِ بادیه می‌رفت یک روز

عطار
 

عطار » الهی نامه » بخش سیزدهم » (۱۶) حکایت پیغامبر و کنیزک حبشی

 

زبان بگشاد و گفت ای سیّد امروز

ز گرسنگی دلی دارم همه سوز

عطار
 

عطار » الهی نامه » بخش سیزدهم » (۱۷) حکایت آن مرد که پیش فضل ربیع آمد

 

تو مردی ناجوانمردی شب و روز

اگر مردی جوانمردی در آموز

عطار
 

عطار » الهی نامه » بخش چهاردهم » (۲) حکایت نمرود

 

برآر از جانِ پر خون آهِ دلسوز

که نه از شب خبرداری نه از روز

عطار
 

عطار » الهی نامه » بخش چهاردهم » (۹) حکایت مجنون با آن سائل که سؤال کرد

 

زنی پیش من آمد- گفت- یک روز

کنارم پر ز خون بد سینه پر سوز

عطار
 

عطار » الهی نامه » بخش چهاردهم » (۱۶) حکایت مهستی دبیر با سلطان سنجر

 

چو حق می‌بیندت دائم شب و روز

چو شمعی باش خوش می‌خند و می‌سوز

عطار
 

عطار » الهی نامه » بخش چهاردهم » (۲۴) حکایت جوان نمک فروش که بر ایاز عاشق شد

 

ایاز دلستان را دید یک روز

بسوخت از پای تا فرقش در آن سوز

عطار
 

عطار » الهی نامه » بخش پانزدهم » (۶) حکایت حکیم با ذوالقرنین

 

همه سرگشته می‌گردند در سوز

ازین خانه بدان خانه شب و روز؟

عطار
 

عطار » الهی نامه » بخش پانزدهم » (۱۲) حکایت سلطان محمود با پیرزن

 

که گر با من نه اِستی ای شه امروز

نه اِستم با تو من فردا در آن سوز

عطار
 

عطار » الهی نامه » بخش شانزدهم » (۱) حکایت پسر هارون الرشید

 

بیا درخانهٔ ما آی امروز

که کس را می نه‌بینم بر تودلسوز

عطار
 

عطار » الهی نامه » بخش هفدهم » (۸) حکایت آن درویش با ابوبکر ورّاق

 

زده مُرده که آوردند امروز

یکی ایمان نبرد این بس بوَد سوز

عطار
 

عطار » الهی نامه » بخش هفدهم » (۱۱) حکایت مسلمان شدن یهودی وحال او

 

ز واشوقاه و واویلاه در سوز

ز سر در ماتمی نو گشت آن روز

عطار
 

عطار » الهی نامه » بخش هجدهم » (۴) حکایت اصمعی با آن مرد صاحب ضیف و زنگی حادی

 

کریمی کرد مهمانم دگر روز

بر او زنگئی دیدم همه سوز

عطار
 

عطار » الهی نامه » بخش هجدهم » (۶) حکایت پیر خالو سرخسی

 

خضر گفتش که ای پیر دلفروز

مزن او را بدین تیغ جگرسوز

عطار
 

عطار » الهی نامه » بخش نوزدهم » (۱) حکایت آن حیوان که آن را هَلوع خوانند

 

ترا گر ذرّهٔ حرصست امروز

به پس می باز خواهد رفت از سوز

عطار
 

عطار » الهی نامه » بخش بیستم » (۴) حکایت اردشیر و موبد و پسر شاپور

 

که شادانت نمی‌بینم چو هر روز

دلم ندهد که بنشینی درین سوز

عطار
 
 
۱
۲
۳
۴
۷
sunny dark_mode