گنجور

اهلی شیرازی » شمع و پروانه » بخش ۲۵ - زاری کردن پروانه از فراق شمع

 

نسیمی کو رسول بیکسانست

ز بخت بد مرا در قصد جانست

اهلی شیرازی
 

اهلی شیرازی » شمع و پروانه » بخش ۳۶ - بونهادن عنبر بر آتش و خبر یافتن از پروانه

 

چو مویی گشته از ضعف و چنانست

کزو تا مرگ مویی در میانست

اهلی شیرازی
 

اهلی شیرازی » شمع و پروانه » بخش ۴۳ - ماتمداری شمع برای پروانه و جان بجانان سپردن

 

طریق و مذهب عاشق چنانست

که هر کو خودنکشت از عاصیانست

اهلی شیرازی
 

اسیری لاهیجی » دیوان اشعار » ملحقات » شمارهٔ ۷

 

چو از عالم جمال او عیانست

بعالم ازچه رو رویش نهانست

نظر کن در مزایای دو عالم

ببین عکس رخ او چون عیانست

رخ چون آفتاب یار تابان

[...]

اسیری لاهیجی
 

اسیری لاهیجی » دیوان اشعار » ترجیعات » شمارهٔ ۲

 

خورشید بذره چون نهانست

چون ذره بنور خود عیانست

هر ذره که او بمهر پیوست

برتر ز خیال عقل و جانست

حیف است که مهر روی جانان

[...]

اسیری لاهیجی
 

وحشی بافقی » ناظر و منظور » نامه جنون ناظر در کشتی و به طوق دیوانگی گردن نهادن

 

مرا بر سینه روزنها از آنست

که جسم ناوک غم را نشانست

وحشی بافقی
 

وحشی بافقی » فرهاد و شیرین » بخش ۳ - در راز و نیاز با خداوند

 

فلک گوی سر میدان آنست

که گویش در خم آن صولجانست

وحشی بافقی
 

وحشی بافقی » فرهاد و شیرین » بخش ۴ - در ستایش حضرت پیغمبر«ص»

 

در آن عرصه که نور جاودانست

براق جان در او چابک عنانست

وحشی بافقی
 

وحشی بافقی » فرهاد و شیرین » بخش ۷ - گفتار در آرایش و نکویی سخن

 

به خدمت دیر دیر آیم از آنست

که با من گاهگاهی سرگرانست

وحشی بافقی
 

وحشی بافقی » فرهاد و شیرین » بخش ۱۳ - گفتار در ستایش عشق

 

سخن در کیمیای جسم و جانست

که گر خود کیمیایی هست آنست

وحشی بافقی
 

وحشی بافقی » فرهاد و شیرین » بخش ۱۴ - حکایت

 

غرض گر آشناییهای جانست

چه غم گر سد بیابان در میانست

وحشی بافقی
 

عرفی » مثنویات » شمارهٔ ۲۶ - بامداد شیرین

 

به پیوندی که با جان در میانست

بسوگندی که با دل در زبانست

عرفی
 

کلیم » دیوان اشعار » مثنویات » شمارهٔ ۳ - تعریف اکبرآباد و باغ جهان آرا

 

برفعت گرچه رشک آسمانست

ولی خاک ره شاه جهانست

کلیم
 

کلیم » دیوان اشعار » مثنویات » شمارهٔ ۳ - تعریف اکبرآباد و باغ جهان آرا

 

رگ سرخی که از برگش عیانست

لب سبزان هندو رنگ پانست

کلیم
 

کلیم » دیوان اشعار » مثنویات » شمارهٔ ۵ - تعریف قحط دکن

 

حدیث گوشت نامی بینشانست

دهان گر گوشتی دیده زبانست

کلیم
 

کلیم » دیوان اشعار » مثنویات » شمارهٔ ۹ - در شکستن دست خود گفته

 

زصدمه ساعدم نرم آنچنانست

که او مغز آستینم استخوانست

کلیم
 
 
۱
۲۳
۲۴
۲۵
۲۶
۲۷
۲۸
sunny dark_mode