جز او معروف عارف نیست دریاب

ولیکن خاک می‌یابد زخود تاب

مگر کاری کند الطاف نواب

که بخت ما شود بیدار از خواب

وگرنه راه امید است مسدود

ز هرکوی وزهر سوی وزهر باب

نه یاری خواهم ار برنا نه از پیر

[...]

دوحاجت دارم از سرکار نواب

که آسان تر بو از خوردن آب

رود از جان توان هم ازتنش تاب

چنان گردد که ماهی دور از آب

صنم تا کی دل ما را کنی آب

دل نازک ندارد اینقدر تاب

اگر تو راست می‌گویی به فایز

به بیداری بیا پیشم نه در خواب

سحرگه زورق سیمین مهتاب

چو در دریای اخضر گشت غرقاب

بت فایز ز هامون سر برآورد

دوباره شد شب مهتاب احباب

سحرگه زورق سیمین مهتاب

چو در دریای اخضر گشت غرقاب

بت فایز ز هامون سر بر آورد

دوباره شد شب مهتاب احباب

صنم تا کی دل ما را کنی آب

دل نازک ندارد این قدر تاب

اگر تو راست می گویی به فایز

به بیداری بیا پیشم نه در خواب

عرب گر ما خواند یا عجم آب

تو از وی آنکه مقصود است دریاب

صفی راهست تحقیقی در این باب

نکو بشنو بگوش هوش و دریاب

نکو دریاب شرح باب الابواب

که آن توبه است نزد اهل آداب

تجلی فعلی است این نزد اصحاب

شود ظاهر بصورتهای اسباب

ز حیث تابعیت بهر اقطاب

روا اطلاق این اسم است دریاب

دگر باشد ولیی عبد وهاب

ز حق بر موهبتها دارد القاب

بود عبدالوکیل آنکس ز اطیاب

که بیند حق بصورتهای اسباب

شنو باز از مقام قطب الاقطاب

شد آن قطبیت کبری در القاب

ز حیث اکملیت قطب الاقطاب

بود بر باطن آن فخر اطیاب

لسن این هر دو را گویند اصحاب

ولی در هر دو رمزی هست دریاب

گر آدم زاده این نکته دریاب

بیاموز از ملایک عقل و آداب

شوند اهل سرا چون جمله در خواب

برد ره بر حریر و زر و سنجاب