گنجور

عطار » الهی نامه » بخش هفتم » المقالة السّابعة

 

پسر گفتش که این کاری بلندست

که داند تا علو عشق چندست

بقدر مایه برتر می‌توان شد

بیک یک پایه بر سر می‌توان شد

چنان اَوجی که دارد عشق جان سوز

[...]

عطار
 

عطار » الهی نامه » بخش هفتم » جواب پدر

 

پدر گفتش که چیزی بایدت خواست

که آن در حضرت عزت بود راست

که گر لایق نباشد آنچه خواهی

ترا آن چیز نبوَد جز تباهی

عطار
 

عطار » الهی نامه » بخش هفتم » (۱) حکایت عیسی علیه السلام با آن مرد که اسم اعظم خواست

 

ز عیسی آن یکی درخواست یک روز

که نام مهتر حقّم درآموز

مسیحش گفت تو این را نشائی

چه خواهی آنچه با آن برنیائی

بسی آن مرد سوگندانش برداد

[...]

عطار
 

عطار » الهی نامه » بخش هفتم » (۲) حکایت ابرهیم علیه السلام با نمرود

 

مگر نمرود را چون هشتصد سال

برآمد تیره شد حالی برو حال

اگرچه ازتکبّر پیل تن بود

ولی یک پشّه او را راه زن بود

یقینش شد که چون انکار کردست

[...]

عطار
 

عطار » الهی نامه » بخش هفتم » (۳) حکایت مرد ترسا و شیخ بایزید

 

یکی ترسا میان بسته بزنّار

به پیش بایزید آمد ز بازار

مسلمان گشت و کرد از شک کناره

پس آنگه کرد آن زنّار پاره

چو ببرید آن مسلمان گشته زنّار

[...]

عطار
 

عطار » الهی نامه » بخش هفتم » (۴) حکایت دیوانه که سر بر در کعبه می‬زد

 

یکی دیوانهٔ گریان و دل سوز

شبی در پیش کعبه بود تا روز

خوشی می‌گفت اگر نگشائیم در

بدین در همچو حلقه می‌زنم سر

که تا آخر سرم بشکسته گردد

[...]

عطار
 

عطار » الهی نامه » بخش هفتم » (۵) حکایت ایّوب علیه السلام

 

چنین نقلست کایّوب پیمبر

که عمری در بلائی بود مضطر

هم از گرگان دنیا رنج دیده

هم از کِرمان بسی سختی کشیده

درآمد جبرئیل و گفت ای پاک

[...]

عطار
 

عطار » الهی نامه » بخش هفتم » (۶) حکایت یوسف همدانی علیه الرحمة

 

چنین گفتست آن شمع دلفروز

همه دان یوسف همدان یکی روز

که یوسف را چنین گفتند احرار

که ای کرده زلیخا را دل افگار

زنی شد عاجز و بی یار مانده

[...]

عطار
 

عطار » الهی نامه » بخش هفتم » (۷) حکایت زلیخا

 

عزیزی از زلیخا کرد درخواست

که چون یوسف ببردت دل بگو راست

که گر این دل تو داری می‌کنی ناز

اگر می‌خواهی از یوسف تو دل باز

زلیخا خورد سوگندی قوی دست

[...]

عطار
 

عطار » الهی نامه » بخش هفتم » (۸) تمثیل

 

بزرگی گفت ازل همچون کمانست

هزاران تیر هر دم زو روانست

ز دیگر سو ابد آماجگاهی

نه زین سو و نه زان امکانِ راهی

همی هر تیر کآید از کمان راست

[...]

عطار
 

عطار » الهی نامه » بخش هفتم » (۹) حکایت ابوبکر سفاله

 

چنین گفتست بوبکر سفاله

که با او هست پیوسته حواله

همی گویند در آبم نشانده

که هرگز تر مگرد ای باز مانده

که گرچه غرقهٔ امّا چنانی

[...]

عطار
 

عطار » الهی نامه » بخش هفتم » (۱۰) حکایت سلطان محمود با دیوانه

 

در آن ویرانه شد محمود یک روز

یکی دیوانهٔ را دید پر سوز

کلاهی از نمد بر سر نهاده

بدو نیک جهان بر در نهاده

بر او چون فرود آمد زمانی

[...]

عطار
 

عطار » الهی نامه » بخش هفتم » (۱۱) حکایت درخت بریده

 

درختی سبز را ببرید مردی

برو بگذشت ناگه اهل دردی

چنین گفت او که این شاخ برومند

که ببریدند ازو این لحظه پیوند

ازان ترّست و تازه بر سر راه

[...]

عطار
 

عطار » الهی نامه » بخش هفتم » (۱۲) حکایت حسن بصری و رابعه رضی الله عنهما

 

حسن یک روز رفت از بصره بیرون

به پیش رابعه آمد بهامون

بسی بُز کوهی و نخچیر و آهو

بگردش صف زده بودند هر سو

حسن را چون ز راهی دور دیدند

[...]

عطار
 

عطار » الهی نامه » بخش هفتم » (۱۳) حکایت موسی علیه السلام

 

بموسی گفت حق کای مرد اسرار

چو تنها می‌نشینی دل نگه دار

وگر با خلق باشی مهربان باش

در آن ساعت نگه دار زبان باش

وگر در ره روی سر پیش می‌دار

[...]

عطار
 

عطار » الهی نامه » بخش هفتم » (۱۴) حکایت دیوانۀ خاموش

 

یکی دیوانه در بغداد بودی

که نه یک حرف گفتی نه شنودی

بدو گفتند ای مجنون عاجز

چرا حرفی نمی‌گوئی تو هرگز

چنین گفت او که حرفی با که گویم

[...]

عطار
 

عطار » الهی نامه » بخش هفتم » (۱۵) سؤال آن مرد از مجنون در باب لیلی

 

یکی پرسید ازان مجنونِ غمگین

که از لیلی چه می‌گوئی تو مسکین

بخاک افتاد مجنون سر نگون سار

بدو گفتا بگو لیلی دگر بار

تو از من چند معنی جوی باشی

[...]

عطار
 

عطار » الهی نامه » بخش هفتم » (۱۶) حکایت مؤذّن و سؤال مرد از دیوانه

 

خوش آوازی ز خیل نیکخواهان

مؤذّن بود در شهر سپاهان

در آن شهر از بزرگی گنبدی بود

که سر در گنبد گردنده می‌سود

بر آن گنبد شد آن مرد سرافراز

[...]

عطار
 

عطار » الهی نامه » بخش هفتم » (۱۷) حکایت شیخ ابوسعید رحمةالله علیه

 

چنین گفتست شیخ مهنه یک روز

که رفتم پیش پیری عالم افروز

خموشش یافتم دایم بغایت

فرو رفته به بحری بی‌نهایت

بدو گفتم که حرفی گوی ای پیر

[...]

عطار
 

عطار » الهی نامه » بخش هفتم » (۱۸) حکایت سلطان محمود با ایاز

 

سحرگاهی مگر محمود عادل

ایاز خاص را گفت ای نکو دل

مرا امروز آهنگ شکارست

اگر تو هم بیائی نیک کارست

غلامش گفت من بس یک شکارم

[...]

عطار
 
 
sunny dark_mode