گنجور

سعدی » مواعظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱

 

ثنا و حمد بی‌پایان خدا را

که صنعش در وجود آورد ما را

الها قادرا پروردگارا

کریما منعما آمرزگارا

چه باشد پادشاه پادشاهان

[...]

سعدی
 

سعدی » مواعظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۰

 

فلک با بخت من دائم به کین است

که با من بخت و دوران هم به کین است

گهم خواند جهان گاهی براند

جهان گاهی چنان گاهی چنین است

که می‌داند که خشت هر سرایی

[...]

سعدی
 

سعدی » مواعظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۴

 

بیفکن خیمه تا محمل برانند

که همراهان این عالم روانند

زن و فرزند و خویش و یار و پیوند

برادر خواندگان کاروانند

نباید بستن اندر صحبتی دل

[...]

سعدی
 

سعدی » مواعظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۸

 

خداوندی چنین بخشنده داریم

که با چندین گنه امیدواریم

که بگشاید دری کایزد ببندد

بیا تا هم بدین درگه بزاریم

خدایا گر بخوانی ور برانی

[...]

سعدی
 

سعدی » مواعظ » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۱۴ - وله فی مدح ابش بنت سعد

 

فلک را این همه تمکین نباشد

فروغ مهر و مه چندین نباشد

صبا گر بگذرد بر خاک پایت

عجب گر دامنش مشکین نباشد

ز مروارید تاج خسروانیت

[...]

سعدی
 

سعدی » مواعظ » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۳۷ - در ستایش امیرانکیانو

 

بسی صورت بگردیدست عالم

وزین صورت بگردد عاقبت هم

عمارت با سرای دیگر انداز

که دنیا را اساسی نیست محکم

مثال عمر، سر بر کرده شمعیست

[...]

سعدی
 

سعدی » مواعظ » مراثی » ترجیع بند در مرثیهٔ سعد بن ابوبکر

 

غریبان را دل از بهر تو خونست

دل خویشان نمی‌دانم که چونست

عنان گریه چون شاید گرفتن

که از دست شکیبایی برونست

مگر شاهنشه اندر قلب لشکر

[...]

سعدی
 

سعدی » مواعظ » قطعات » شمارهٔ ۱ - در پند و اخلاق و غیر آن

 

خداوندی‌ست تدبیرِ جهان را

بَری از شِبه و مثل و جنس و هم‌تا

اگر روزی، مُرادَت بَر نیارَد

جَزَع، سودی ندارد؛ صبر کن، تا

سعدی
 

سعدی » مواعظ » قطعات » شمارهٔ ۵

 

طریق و رسم صاحبدولتانست

که بنوازند مردان نکو را

دگر چون با خداوندان بقا داد

نکو دارند فرزندان او را

سعدی
 

سعدی » مواعظ » قطعات » شمارهٔ ۱۴

 

مرا گویند با دشمن برآویز

گرت چالاکی و مردانگی هست

کسی بیهوده خون خویشتن ریخت؟

کند هرگز چنین دیوانگی مست؟

تو زر بر کف نمی‌یاری نهادن

[...]

سعدی
 

سعدی » مواعظ » قطعات » شمارهٔ ۳۱

 

دهل را کاندرون زندان بادست

به گردون می‌رسد فریادش از پوست

چرا درد نهانی برد باید؟

رها کن تا بداند دشمن و دوست

سعدی
 

سعدی » مواعظ » قطعات » شمارهٔ ۳۹

 

اگر خود بردرد پیشانی پیل

نه مردست آنکه در وی مردمی نیست

بنی آدم سرشت از خاک دارد

اگر خاکی نباشد آدمی نیست

سعدی
 

سعدی » مواعظ » قطعات » شمارهٔ ۴۳

 

چه سود از دزدی آنگه توبه کردن

که نتوانی کمند انداخت بر کاخ

بلند از میوه گو کوتاه کن دست

که کوته خود ندارد دست بر شاخ

سعدی
 

سعدی » مواعظ » قطعات » شمارهٔ ۴۶

 

مرا از بهر دیناری ثنا گفت

که بختت با سعادت مقترن باد

چو دینارش ندادم لعنتم کرد

که شرم از روی مردانت چو زن باد

بیا تا هر دو با هم هیچ گیریم

[...]

سعدی
 

سعدی » مواعظ » قطعات » شمارهٔ ۷۲

 

اگر صد دفتر شیرین بخوانی

گرانجان لایق تحسین نباشد

مزاح و خنده کار کودکانست

چو ریش آمد زنخ شیرین نباشد

سعدی
 

سعدی » مواعظ » قطعات » شمارهٔ ۸۰

 

وفا با هیچکس کردست گیتی

که با ما بر قرار خود بماند؟

چو می‌دانی که جاویدان نمانی

روا داری که نام بد بماند؟

سعدی
 

سعدی » مواعظ » قطعات » شمارهٔ ۸۳

 

چو دولت خواهد آمد بنده‌ای را

همه بیگانگانش خویش گردند

چو برگردید روز نیکبختی

در و دیوار بر وی نیش گردند

سعدی
 

سعدی » مواعظ » قطعات » شمارهٔ ۸۶

 

اگر خونی نریزد شاه عالم

بسا خونا که در عالم بریزند

بباید کشت هر یکچند گرگی

به زاری تا دگر گرگان گریزند

سعدی
 

سعدی » مواعظ » قطعات » شمارهٔ ۹۳

 

بدین الحان داودی عجب نیست

که مرغان هوا حیران بمانند

خدای این حافظان ناخوش آواز

بیامرزاد اگر ساکن بخوانند

سعدی
 

سعدی » مواعظ » قطعات » شمارهٔ ۱۶۶

 

طبیب و تجربت سودی ندارد

چو خواهد رفت جان از جسم مردم

خر مرده نخواهد خاست بر پا

اگر گوشش بگیری خواجه ور دم

سعدی
 
 
۱
۲
۳