گنجور

سیدای نسفی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۵۶

 

دمید خط و در آغوش من نمی آیی

بهار گشت و به سیر چمن نمی آیی

تو بوی یوسف مصری و من چو یعقوبم

چرا برون شده از پیرهن نمی آیی

ز وعده های تو شد گوهر دل من آب

[...]

سیدای نسفی
 

سیدای نسفی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۵۷

 

چرا به کلبه ام ای لاله رو نمی آیی

برآمده ز چمن همچو بو نمی آیی

نشسته ام به رهت سینه را سپر کن

چو تیغ بر سرم ای جنگجو نمی آیی

گشاده به خیال تو همچو گل آغوش

[...]

سیدای نسفی
 

سیدای نسفی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۶۰

 

چرا به کلبه ام مهربان نمی آیی

به دستگیری این ناتوان نمی آیی

در انتظار تو چشمم شدست خانه نشین

قدم نهاده تو ای میهمان نمی آیی

گشاده شب همه شب همچو هاله آغوشم

[...]

سیدای نسفی
 

سیدای نسفی » دیوان اشعار » مسمطات » شمارهٔ ۷

 

دلا ز بزم حریفان چو غنچه پنهان باش

بپوش دیده و دور از شکست دوران باش

برو ز گلشن و در گوشه بیابان باش

ز خارزار تعلق کشیده دامان باش

بهر چه می کشد دل ازو گریزان باش

[...]

سیدای نسفی
 

سیدای نسفی » دیوان اشعار » مسمطات » شمارهٔ ۱۴

 

رخ چو برگ گل و قد دلربا داری

به چشم هر که نهی پای خویش جا داری

به غیر ما به همه کس سر وفا داری

چه حالتست که با ما سر جفا داری

چه موجب است که خود را ز ما جدا داری

[...]

سیدای نسفی
 

سیدای نسفی » دیوان اشعار » مسمطات » شمارهٔ ۲۰

 

اگر چو غنچه کف زر نگار داشتمی

به هر طرف ز ثناگو هزار داشتمی

به باغ دهر چو بو اعتبار داشتمی

زبان شکوه اگر همچو خار داشتمی

همیشه خرمن گل در کنار داشتمی

[...]

سیدای نسفی
 

سیدای نسفی » دیوان اشعار » مسمطات » شمارهٔ ۳۰

 

چو غنچه تا به تبسم کشاده‌ای لب‌ها

برند نام تو مردم به جای یارب‌ها

ندا کنند به کوی تو زاهدان شب‌ها

زهی به غمزه جانسوز برق مذهب‌ها

به خنده نمکین نوبهار مشرب‌ها

[...]

سیدای نسفی
 

سیدای نسفی » دیوان اشعار » مسمطات » شمارهٔ ۵۱

 

شبی ز خانه برون با صد آرزو رفتم

فگنده سبحه و سجاده کو به کو رفتم

شکسته توبه و زنار در گلو رفتم

سحرگه در طلب ساغر و سبو رفتم

به کار خانه زاهد به جستجو رفتم

[...]

سیدای نسفی
 

سیدای نسفی » دیوان اشعار » مسمطات » شمارهٔ ۶۹

 

برای پرسشم ای آهوی حرم برخیز

ز جای خود به خدا می دهم قسم برخیز

مکن به جان و دلم این همه ستم برخیز

سبک ز سینه من ای غبار غم برخیز

ز همنشینی من می کشی الم برخیز

[...]

سیدای نسفی
 

سیدای نسفی » شهر آشوب » شمارهٔ ۳۶ - قصاب

 

نگار دنبه فروشم خراب کرد مرا

به دنبه نمکینش کباب کرد مرا

سیدای نسفی
 

سیدای نسفی » شهر آشوب » شمارهٔ ۴۴ - جامه باف

 

کجاست آن پسر جامه باف خانه او

که تار و پود مرا کند اصول شانه او

سیدای نسفی
 

سیدای نسفی » شهر آشوب » شمارهٔ ۷۵ - گلیم فروش

 

مه گلیم فروشم پلاس پوش آمد

نمد به دوش رقیب گلیم گوش آمد

گلیم وار شدم پهن در ته پایش

بگفت خیز که بازار در خروش آمد

سیدای نسفی
 

سیدای نسفی » شهر آشوب » شمارهٔ ۱۸۹ - کلوته فروش

 

مه کلوته فروشم که هست زیب چمن

کلوته وار رقیبان اوست دستک زن

سیدای نسفی
 

سیدای نسفی » شهر آشوب » شمارهٔ ۳۳۳ - کاسه گر

 

نگار کاسه گرم قرص مه بود نانش

گدای کاسه گرانند عشقبازانش

سیدای نسفی
 

سیدای نسفی » شهر آشوب » شمارهٔ ۳۳۶ - یورمه دوز

 

نگار یورمه دوزم شود سراپا خشم

کسی که دوخته باشد به روی کارش چشم

سیدای نسفی
 

سیدای نسفی » شهر آشوب » شمارهٔ ۳۳۸ - ریخته گر

 

نگار ریخته گر جانم آب کرد و گریخت

قفای او چو دویدم به قالب خود ریخت

سیدای نسفی
 

سیدای نسفی » شهر آشوب » شمارهٔ ۳۳۹ - لته فروش

 

ز ماه لته فروشم کسی نیاساید

چرا که از سخنش بوی لته می آید

سیدای نسفی
 

سیدای نسفی » شهر آشوب » شمارهٔ ۳۴۱ - جامه فروش

 

نگار جامه فروشم خوش است بالایش

کشم چو جامه در آغوش قد رعنایش

سیدای نسفی
 

سیدای نسفی » شهر آشوب » شمارهٔ ۳۴۳ - شیشه گر

 

نگار شیشه گرم غایب است در نظرم

اگر به دست من افتد به شیشه خانه برم

سیدای نسفی
 

سیدای نسفی » شهر آشوب » شمارهٔ ۳۵۵ - میخچه گر

 

نگار میخچه گر ساخته ز آهن ما

نشسته است به سودای میخ در یکجا

سیدای نسفی
 
 
۱
۲
۳
۴
sunny dark_mode