آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۳۰۸
تو آن شهی که ز افلاکیان ستانی باج
ز خاک درگه تو روح قدس سازد تاج
قمر رکابی و کیوان جناب و میزیبد
که هندوان تو گیرند زآفتاب خراج
گر آفتاب جمالت نمیشدی طالع
[...]
آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۳۲۲
اگر بسینه دل دغدار من باشد
هزار لاله و گل در کنار من باشد
اسیر گل شدن و پیش شمع جان دادن
نه کار بلبل و پروانه کار من باشد
چه غم که سنبل و گل رفت از چمن بیرون
[...]
آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۳۲۳
اگر چو شمع ز تو آتشم به سینه نبود
ز چیست هر شبم از دل به سر برآید دود
کسی که شوق طواف حرم به سر دارد
عجب مدار به سر گر که بادیه پیمود
ز عشق منت بیحد بود به گردن من
[...]
آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۳۲۴
گدای میکده در دست جام جم دارد
چه هست جام جهان بین زجم چه کم دارد
هر آنکه جای گرفته بگلخن کویت
کی اشتیاق گل و گلشن ارم دارد
بپای ره نبرد رهروی بکعبه عشق
[...]
آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۳۲۵
لبت به بوسه اهل هوس نشان گردید
چرا به خاتم جم دیو کامران گردید
خریطه سگ لیلی به گردن مجنون
فتاد و فخر کنان رو به حی روان گردید
شبی ز زلف و رخت ریخت خوی به دامن باغ
[...]
آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۳۲۸
عجب که بی تو شبی عاشقان بیاسایند
که طالبان حرم ره شبانه پیمایند
مبارزان جهان گرچه سخت بازویند
به پیش پنجه آهن زعهده برنایند
نشان عاشق شیدا چه پرسی آن باشد
[...]
آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۳۳۷
به جنب قامت تو سرو را قیام نماند
به پیش طلعت تو گل علی الدوام نماند
به جز مسافر دل کو به شام زلف تو ماند
مسافری به عراق و حجاز و شام نماند
گدای میکده نازم که حشمتش ابدیست
[...]
آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۳۳۹
زقتل بنده اگر خواجه میشود خوشنود
زیان کند سرو خرسندی از تو گیرد سود
ذبیحه گرچه با ضحی بهر دیار کشند
قبول کعبه بمقدار حاجیان افزود
زداغ عشق توام دل چو لاله خود رنگست
[...]
آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۳۵۳
عجب مکن گرت آن ترک سیمتن بکشد
بلی نسیم سحر شمع انجمن بکشد
چه باک دارد اگر صدهزار خون بخورد
بر او چه جرم اگر صدهزار تن بکشد
حذر ز مار دو گیسو و لعل ضحاکش
[...]
آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۳۵۸
تو آن نه ای که جفای تو دل بیازارد
هلاکت غم تو جان رفته باز آرد
بدهر چون شب هجر تو نیست پاینده
اگر هزار چو یلدا شب دراز آرد
چه حاجتست باکسیر کاوزرنابست
[...]
آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۳۶۵
کسی سر از قدم یار برنمیگیرد
که جان دهد دل از این کار برنمیگیرد
تو برق عالم اسراری و عجب که ز تو
شرر به پرده اسرار برنمیگیرد
عبث به چشم تو گفتم که خون خلق مخور
[...]
آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۳۹۳
چو یاد زلف توام در ضمیر میآید
ز گفتهام همه بوی عبیر میآید
تو آهوی ختنی یارب این چه افسونست
که شیر بیشه به دامت اسیر میآید
به سنگ خاره کند رخنه ناوک مژهات
[...]
آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۴۱۰
ببر تو رخت ببستان که نوبهار آمد
شکست شوکت دی شاخ گل ببار آمد
شکفت لاله زخاک و گرفت جام شراب
چو دید نرگس بیمار با خمار آمد
در آب میکده یا رب بگو چه اکسیر است
[...]
آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۴۱۱
مغان به پیش بتی گر شبی سلام کنند
به پیش خویش همه هندوان غلام کنند
ولی تو بت چو درآئی بسومنات از ناز
بتان بسجده در آینده و احترام کنند
برایضی چو بتان طره دو تا تابند
[...]
آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۴۴۴
زهر کناره بیغمای گل چه میکوشند
زبلبلان چه عجب گر بباغ بخروشند
کسان که مهر تو در سینه کرده اند نهان
بر آفتاب جهانتاب پرده میپوشند
مگر خدای نه ستار شد چرا زهاد
[...]
آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۴۴۹
بتان که دشمن دین از کرشمه و نازند
بسحر و غمزه چو ترکان خانه پردازند
بمعجزات کلیم ارچه سحر شد باطل
بساحران تو نازم که صاحب اعجازند
مکن ملامت از آن لب شکرپرستان را
[...]
آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۴۶۰
معاشران دغل صاف عشق مینوشند
به تکپرده اصحاب راز میکوشند
نه صاحبان نظر راست بینشی کامل
لباس عشق هوسپیشگان چه میپوشند
صبوصفت به فغان مدعی ولی عشاق
[...]
آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۴۶۳
ز باغ وصل تو بوی فراق میآید
ز نخل تو ثمر افتراق میآید
مگر شرار فراق تو زد به باغ که باز
دلم چو لالهای در احتراق میآید
به شام هجر اگر شهد ریزیم در کام
[...]
آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۴۶۴
رقیب دعوی عامی بصحن بستان کرد
ولی ببوی گلی خود هزار دستان کرد
گرفت وعده زدشمن بشوق مقدم دوست
هوای گل نظرش وقف خار بستان کرد
زتیز هوشی اهل نظر نداشت خبر
[...]
آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۴۶۵
قضای عشرت ماه صیام باید کرد
شراب سی شبه امشب بجام باید کرد
بریخت خون خم ار زاهدی زتیغ هلال
بحکم شرع از او انتقام باید کرد
تو را چه سود زسی روز و شب قیام و قعود
[...]