سعدی » گلستان » باب ششم در ضعف و پیری » حکایت شمارهٔ ۹
میان شوهر و زن جنگ و فتنه خاست چنان
که سر به شحنه و قاضی کشید و سعدی گفت:
سعدی » گلستان » باب ششم در ضعف و پیری » حکایت شمارهٔ ۹
پس از خلافت و شنعت گناه دختر نیست
تو را که دست بلرزد گهر چه دانی سفت
سعدی » رسائل نثر » شمارهٔ ۱ - در تقریر دیباچه
اگر تجارت بحر و سفینه میخواهی
سفینهای که در او بحرها بود این است
سعدی » رسائل نثر » شمارهٔ ۱ - در تقریر دیباچه
سفینهایست که گر صد هزار از آن خواهی
کنار بحر هزارش روان به یک چین است
امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۴۰
هلال عید جهان را به نور خویش آراست
شراب چون شفق و جام چون هلال کجاست
مگر شراب شفق خورد شب ز جام هلال
که هر گهر که در او بود جمله در صحراست
نگر نثار جواهری که شب کند بر چرخ
[...]
خواجوی کرمانی » دیوان اشعار » بدایع الجمال » شوقیات » شمارهٔ ۲۲
بوقت صبح می روشن آفتاب منست
بتیره شب در میخانه جای خواب منست
اگر شراب نباشد چه غم که وقت صبوح
دو چشم اشک فشان ساغر شراب منست
وگر کباب نیابم تفاوتی نکند
[...]
سلمان ساوجی » جمشید و خورشید » بخش ۶۰ - غزل
به کام تا نرساند مرا لبش چو نای
نصیحت همه عالم به گوش من بادست
سلمان ساوجی » جمشید و خورشید » بخش ۶۰ - غزل
دلا منال ز بیداد و جور یار که یار
ترا نصیب نصیب همین کرده است و این دادست
سلمان ساوجی » جمشید و خورشید » بخش ۶۰ - غزل
اگر چه مستی عشقم خراب کرد ولی
اساس هستی ما ز آن خراب آبادست
سلمان ساوجی » جمشید و خورشید » بخش ۶۰ - غزل
میان او که خدا آفریده است از هیچ
دقیقه ایست که هیچ آفریده نگشادست
سلمان ساوجی » جمشید و خورشید » بخش ۶۰ - غزل
برو فسانه مخوان و فسون مدم بسیار
کزین فسانه و افسون بسی مرا یادست
شمس مغربی » غزلیات » شمارهٔ ۴۲
چو باده چشم تو خوده است دل خراب چراست
چو حال تست در آتش جگر کباب چراست
ز پیچ زلف تو در تاب رفت مهر رخت
چو زوست تابش رویت از و شباب چراست
چو نیست عهد شکن غیر زلف بر شکنت
[...]
شمس مغربی » غزلیات » شمارهٔ ۴۶
نهان پیر تو خویش آفتاب رخت
از آنکه مانع ادراک اوست تاب رخت
رخت ز پرتو خود در نقاب میباشد
عجب بود که نشد غیر ازین نقاب رخت
حجاب روی تو گر هست نیست جز تابش
[...]
حیدر شیرازی » دیوان مونس الارواح » غزلیات » شمارهٔ ۱ - ترکیب بند - فی مدح ملک نصرة الدین یحیی سلطان شیراز خلد الله ملکه
یگانه نصرت دین پادشاه ملک عجم
ستوده سایه ی حق قهرمان تیغ و قلم
شهی که ملک سلیمان به زیر خاتم اوست
ز روی مرتبه بالای سدره عالم اوست
اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۹۳
اگر چه ساقی جان می نهاد در دستت
حقیقتی دگرست این که می کند مستت
پی نظاره خود جام جم تو را دادند
تو خود نگاه نکردی که چیست در دستت
تو آن گلی که چو من صدهزار سوخته را
[...]
شیخ بهایی » کشکول » دفتر چهارم - قسمت دوم » بخش سوم - قسمت اول
زمانه داشت زه من کینه ی کهن در دل
چو مبتلای توام دید، مهربان گردید
سهل است از رقیب تنزل اگر کنی
هر چند دشمن است، ببین در پناه کیست
شیخ بهایی » کشکول » دفتر اول - قسمت اول » بخش پنجم - قسمت اول
عشق آمد و صبر از دل دیوانه برون رفت
صد شکر که بیگانه از این خانه برون رفت
دامان خرابات نشینان همه پاک است
تر دامنی ماست که تا دامن خاک است
شیخ بهایی » کشکول » دفتر چهارم - قسمت دوم » بخش دوم - قسمت اول
تو فهم سخن نمی کنی معذوری
افسانه ی عشق را زبان دگراست
شیخ بهایی » کشکول » دفتر چهارم - قسمت دوم » بخش دوم - قسمت اول
از آن ز حال من اگر نئی که هیچ گهم
حجاب عشق به اظهار مدعا نگذاشت