گنجور

عبید زاکانی » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۴ - در مدح رکن‌الدین عمیدالملک وزیر

 

خدایگان جهان رکن دین عمیدالملک

توئی که چرخ به جاه تو التجا دارد

قضا به هرچه اشارت کنی مطیع شود

قدر به هرچه رضا باشدت رضا دارد

کسیکه پرتو رای تو در ضمیر آرد

[...]

عبید زاکانی
 

عبید زاکانی » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۷ - در یاس از خلق و توکل به خدا

 

نماند هیچ کریمی که پای خاطر من

ز بند حادثهٔ روزگار بگشاید

خیال بود مرا کان غرض که مقصود است

حصول آن غرض از شهریار بگشاید

بدان هوس بر سلطان کامران رفتم

[...]

عبید زاکانی
 

عبید زاکانی » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۹ - در حسرت بر عمر گذشته

 

به نای و نی همه عمرم گذشت و می‌گفتم

دریغ عمر و جوانی که می‌رود بر باد

به آه و ناله کنون دل نهاده‌ام چه کنم

قضا قضای خدای است هرچه بادا باد

عبید زاکانی
 

عبید زاکانی » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۲۴ - در وصف قلعهٔ دارالامان کرمان گوید

 

حریم قلعهٔ دارالامان که در عالم

چو آسمان به بلندیش نیست همتائی

به نسبت من و با استری که من دارم

به راستی که بلائی است این نه بلائی

عبید زاکانی
 
 
sunny dark_mode