گنجور

سنایی » دیوان اشعار » قصاید و قطعات » شمارهٔ ۴۷

 

مرا به غزنین بسیار دوستان بودند

به نامه‌ای ز من آن قوم را نیامد یاد

مگر که جمله بمردند و نیز شاید بود

خدای عزوجل جمله را بیامرزاد

سنایی
 

سنایی » دیوان اشعار » قصاید و قطعات » شمارهٔ ۴۹

 

چه ممسکی که ز جود تو قطره‌ای نچکد

اگر در آب کسی جامهٔ تو برتابد

به مجلسی که تو باشی ز بخل نگذاری

که رادمردی از آن صدر نیکویی یابد

به ابر برشده مانی بلند و بی‌باران

[...]

سنایی
 

سنایی » دیوان اشعار » قصاید و قطعات » شمارهٔ ۶۵

 

چرا نه مردم دانا چنان زید که به غم

چو سرش درد کند دشمنان دژم گردند

چنان نباید بودن که گر سرش ببرند

به سر بریدن او دوستان خرم گردند

سنایی
 

سنایی » دیوان اشعار » قصاید و قطعات » شمارهٔ ۷۹ - در حادثهٔ زهر خوردن سرهنگ محمد خطیبی و انگشتری فرستادن سلطان مسعود رحمةالله علیه گوید و او را ستاید

 

زهی سزای محامد محمد بن خطیب

که خطبه‌ها همی از نام تو بیاراید

چنان ثنای تو در طبعها سرشت که مرغ

ز شاخسار همی بی‌ثبات نسراید

ز دور نه فلک و چار طبع و هفت اختر

[...]

سنایی
 

سنایی » دیوان اشعار » قصاید و قطعات » شمارهٔ ۸۲

 

عزیز عمر چنان مگذران که آخر کار

چو آفتاب تو ناگاه زیر میغ آید

هر آنکه بشنود احوال تو در آن ساعت

به خیر بر تو دعا گفتنش دریغ آید

سنایی
 

سنایی » دیوان اشعار » قصاید و قطعات » شمارهٔ ۸۴

 

مبر تو رنج که روزی به رنج نفزاید

به رنج بردن تو چرخ زی تو نگراید

چو روزگار فرو بست تو از آن مندیش

که آنگهی که بباید گشاد بگشاید

چو بسته‌های زمانه گشاده خواهد گشت

[...]

سنایی
 

سنایی » دیوان اشعار » قصاید و قطعات » شمارهٔ ۸۵

 

ز راه رفتن و آسودنم چه سود و زیان

چو هر دو معنی نتوان همی معاینه دید

یکی بسی بدوید و ندید کنگر قصر

یکی ز جای نجنبید و پیش گاه رسید

سنایی
 

سنایی » دیوان اشعار » قصاید و قطعات » شمارهٔ ۹۹

 

ز جمله نعمت دنیا چو تندرستی نیست

درست گرددت این چون بپرسی از بیمار

به کارت اندر چون نادرستیی بینی

چو تن درست بود هیچ دل شکسته مدار

سنایی
 

سنایی » دیوان اشعار » قصاید و قطعات » شمارهٔ ۱۱۹

 

طلوع مهر سعادت به ساحت اقبال

ظهور ماه معالی بر آسمان جلال

نتیجهٔ کرم و مردمی و فضل و هنر

طلیعهٔ اثر لطف ایزد متعال

خجسته باد و همایون مبارک و میمون

[...]

سنایی
 

سنایی » دیوان اشعار » قصاید و قطعات » شمارهٔ ۱۲۴

 

چو بر قناعت ازین گونه دسترس دارم

چرا ازین و از آن خویشتن ز پس دارم

خدای داند کز هر چه جز خدای بود

ازو طمع چو ندارم گرش به کس دارم

سنایی
 

سنایی » دیوان اشعار » قصاید و قطعات » شمارهٔ ۱۷۴

 

به هفت کشور تا شکر پنج و ده گویم

نبود خواهم ساکن دو روز در یک جای

دو پای دارم چار دگر بباید از آنک

به هفت کشور نتوان رسید بی‌شش پای

چنان زندگانی کن ای نیک رای

[...]

سنایی
 

سنایی » دیوان اشعار » قصاید و قطعات » شمارهٔ ۱۹۱ - در هجای شهابی

 

مرا شهابی گر هجو کرد صد خروار

نیافت خواهد پاسخ ز لفظ من تنگی

دراز کاری دارم که هر سگی را من

بهر خروشی خواهم همی زدن سنگی

سنایی
 
 
sunny dark_mode