گنجور

جامی » دیوان اشعار » واسطة العقد » غزلیات » شمارهٔ ۱۷۲

 

ز آفتاب به رشکم که زیر پای تو افتد

ز سایه نیز که چون زلف در قفای تو افتد

به هر بلا رسد از تو غیر شکر نگویم

مرا عطاست بلایی که از برای تو افتد

به چتر شاه کجا سر درآورم که به فرقم

[...]

جامی
 

جامی » دیوان اشعار » واسطة العقد » غزلیات » شمارهٔ ۱۹۹

 

ز سدره طوبی اگر آمدن سوی تو تواند

به پایبوسی سرو تو خویش را برساند

چنان ز چشم تو بیمار شد که از نم شبنم

شکوفه بر لب نرگس به پنبه آب چکاند

نهال سرو روان گر رسد به چشمه چشمم

[...]

جامی
 

جامی » دیوان اشعار » واسطة العقد » غزلیات » شمارهٔ ۲۱۸

 

شهید داغ تو فردا ز گل چو لاله برآید

ز شوق باده لعلت به کف پیاله برآید

چو ذکر لذت تیغت رسد به خاک شهیدان

فغان ز جان شهید هزار ساله برآید

قلم به وصف بتان گر دوصد رساله نویسد

[...]

جامی
 

جامی » دیوان اشعار » واسطة العقد » غزلیات » شمارهٔ ۳۲۷

 

گناه عشق بتان گرچه ساخت نامه سیاهم

بس است خط عذار تو عذرخواه گناهم

نه قطره هاست ز اشکم به روز زرد فتاده

ز دست آبله ها چهره از زباله آهم

هزار تن بودم کاشکی که بهر قدومت

[...]

جامی
 

جامی » دیوان اشعار » واسطة العقد » غزلیات » شمارهٔ ۳۶۴

 

خوش آنکه آینه سان رو به روی آن پسر افتم

فروغ حسن ازل بینم و به سجده درافتم

کند جمال رخش جلوه ای ز عالم صورت

که از مشاهده آن به عالم دگر افتم

طریق عشق سپردم ازان مخاطره غافل

[...]

جامی
 

جامی » دیوان اشعار » واسطة العقد » غزلیات » شمارهٔ ۳۹۶

 

مگو چو لب بگشایی که خنده برشکر است این

نه خنده قفل گشادن ز حقه گهر است این

مده فریب که رست از رخم به باغ تو گلها

به خار هر مژه ام بسته پاره جگر است این

تنم چو موی شد و موی حلقه کاش درآری

[...]

جامی
 

جامی » دیوان اشعار » واسطة العقد » غزلیات » شمارهٔ ۴۲۳

 

ببین پیاله هزاران به روی دشت ز لاله

به روی دشت قدم نه به روی دست پیاله

حواله بود به وقت گلم که رخ بنمایی

اگر چه گل نکشی پرده با خدات حواله

به بزم عشق تو مستغنیم ز ساقی و مطرب

[...]

جامی
 
 
sunny dark_mode