گنجور

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۱۳۱

 

حیلت رها کن عاشقا؛ دیوانه شو، دیوانه شو.

و اندر دل آتش درآ؛ پروانه شو، پروانه شو.

هم خویش را بیگانه کن، هم خانه را ویرانه کن،

وآنگه بیا با عاشقان هم‌خانه شو؛ هم‌خانه شو.

رو سینه را چون سینه‌ها هفت آب شو از کینه‌ها،

[...]

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۱۳۲

 

مستی ببینی رازدان می‌دانک باشد مست او

هستی ببینی زنده دل می‌دانک باشد هست او

گر سر ببینی پرطرب پر گشته از وی روز و شب

می‌دانک آن سر را یقین خاریده باشد دست او

عالم چو ضد یک دگر در قصد خون و شور و شر

[...]

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۱۳۳

 

بیدار شو بیدار شو هین رفت شب بیدار شو

بیزار شو بیزار شو وز خویش هم بیزار شو

در مصر ما یک احمقی نک می‌فروشد یوسفی

باور نمی‌داری مرا اینک سوی بازار شو

بی‌چون تو را بی‌چون کند روی تو را گلگون کند

[...]

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۱۳۴

 

نبود چنین مه در جهان ای دل همین جا لنگ شو

از جنگ می‌ترسانیم گر جنگ شد گو جنگ شو

ماییم مست ایزدی زان باده‌های سرمدی

تو عاقلی و فاضلی دربند نام و ننگ شو

رفتیم سوی شاه دین با جامه‌های کاغذین

[...]

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۱۳۵

 

ای شعشعه نور فلق در قبه مینای تو

پیمانه خون شفق پنگان خون پیمای تو

ای میل‌ها در میل‌ها وی سیل‌ها در سیل‌ها

رقصان و غلطان آمده تا ساحل دریای تو

با رفعت و آهنگ مه مه را فتد از سر کله

[...]

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۱۳۶

 

ساقی اگر کم شد میت دستار ما بستان گرو

چون می ز داد تو بود شاید نهادن جان گرو

بس اکدش و بس کدخدا کز شور می‌های خدا

کرده‌ست اندر شهر ما دکان و خان و مان گرو

آن شاه ابراهیم بین کادهم به دستش معرفت

[...]

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۱۳۷

 

آن کون خر کز حاسدی عیسی بود تشویش او

صد کیر خر در کون او صد تیز سگ در ریش او

خر صید آهو کی کند خر بوی نافه کی کشد

یا بول خر را بو کند یا گه بود تفتیش او

هر جوی آب اندررود آن ماده خر بولی کند

[...]

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۱۳۸

 

ای عشق تو موزونتری یا باغ و سیبستان تو

چرخی بزن ای ماه تو جان بخش مشتاقان تو

تلخی ز تو شیرین شود کفر و ضلالت دین شود

خار خسک نسرین شود صد جان فدای جان تو

در آسمان درها نهی در آدمی پرها نهی

[...]

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۱۳۹

 

والله ملولم من کنون از جام و سغراق و کدو

کو ساقی دریادلی تا جام سازد از سبو

با آنچ خو کردی مرا اندرمدزد آن ده مها

با توست آن حیله مکن این جا مجو آن جا مجو

هر بار بفریبی مرا گویی که در مجلس درآ

[...]

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۱۴۰

 

دل دی خراب و مست و خوش هر سو همی‌افتاد از او

در گلبنش جان صدزبان چون سوسن آزاد از او

دل‌ها چو خسرو از لبش شیرین چو شکر تا ابد

گر یک زمان پنهان شود نالند چون فرهاد از او

چون صد بهشت از لطف او این قالب خاکی نگر

[...]

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۲۶۸

 

یا عاشقین المقصد سیحوا الی ما ترشدوا

و استفتشوا من یسعد یلقون این السید

العشق نور مرتفع و السر نعم المکترع

نهر الهوی لا ینقطع نار الهوی لا تخمد

لا عشق الا بالجوی من کان فی سقم الهوی

[...]

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۲۷۵

 

امروز مستان را نگر در مست ما آویخته

افکنده عقل و عافیت و اندر بلا آویخته

گفتم که ای مستان جان می‌خورده از دستان جان

ای صد هزاران جان و دل اندر شما آویخته

گفتند شکر الله را کو جلوه کرد این ماه را

[...]

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۲۷۶

 

ای جبرئیل از عشق تو اندر سما پا کوفته

ای انجم و چرخ و فلک اندر هوا پا کوفته

تا گاو و ماهی زیر این هفتم زمین خرم شده

هر برج تا گاو و سمک اندر علا پا کوفته

انگور دل پرخون شده رفته به سوی میکده

[...]

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۲۷۷

 

یک چند رندند این طرف در ظل دل پنهان شده

و آن آفتاب از سقف دل بر جانشان تابان شده

هر نجم ناهیدی شده هر ذره خورشیدی شده

خورشید و اختر پیششان چون ذره سرگردان شده

آن عقل و دل گم کردگان جان سوی کیوان بردگان

[...]

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۲۷۸

 

این کیست این این کیست این شیرین و زیبا آمده

سرمست و نعلین در بغل در خانه ما آمده

خانه در او حیران شده اندیشه سرگردان شده

صد عقل و جان اندر پیش بی‌دست و بی‌پا آمده

آمد به مکر آن لعل لب کفچه به کف آتش طلب

[...]

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۲۷۹

 

این کیست این این کیست این در حلقه ناگاه آمده

این نور اللهی است این از پیش الله آمده

این لطف و رحمت را نگر وین بخت و دولت را نگر

در چاره بداختران با روی چون ماه آمده

لیلی زیبا را نگر خوش طالب مجنون شده

[...]

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۲۸۰

 

ای عاشقان ای عاشقان دیوانه‌ام کو سلسله

ای سلسله جنبان جان عالم ز تو پرغلغله

زنجیر دیگر ساختی در گردنم انداختی

وز آسمان درتاختی تا رهزنی بر قافله

برخیز ای جان از جهان برپر ز خاک خاکدان

[...]

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۲۸۱

 

ای از تو خاکی تن شده تن فکرت و گفتن شده

وز گفت و فکرت بس صور در غیب آبستن شده

هر صورتی پرورده‌ای معنی است لیک افسرده‌ای

صورت چو معنی شد کنون آغاز را روشن شده

یخ را اگر بیند کسی و آن کس نداند اصل یخ

[...]

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۲۸۲

 

ای جان و دل از عشق تو در بزم تو پا کوفته

سرها بریده بی‌عدد در رزم تو پا کوفته

چون عزم میدان زمین کردی تو ای روح امین

ذرات خاک این زمین از عزم تو پا کوفته

فرمان خرمشاهیت در خون دل توقیع شد

[...]

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۴۲۷

 

گر باغ از او واقف بدی از شاخ تر خون آمدی

ور عقل از او آگه بدی از چشم جیحون آمدی

گر سر برون کردی مهش روزی ز قرص آفتاب

ذره به ذره در هوا لیلی و مجنون آمدی

ور گنج‌های لعل او یک گوشه بر پستی زدی

[...]

مولانا
 
 
۱
۵
۶
۷
۸
۹
sunny dark_mode