گنجور

ادیب الممالک » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۴

 

از خاک ری در گوش جان آواز اقدس می‌رسد

بانگ انااللهی از آن ارض مقدس می‌رسد

گرچه نیارد یاد من آن لعبت آزاد من

از دوریش فریاد من بر چرخ اطلس می‌رسد

تا رفتم از آن گلستان کردم وداع دلستان

[...]

ادیب الممالک
 

ادیب الممالک » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۹۵ - ماده تاریخ

 

در قعر این وحشت سرا در ساحت این خاکدان

هر روز را باشد شبی هر نوبهاری را خزان

آن کو ز خاک آید همی خواهد بخاک اندر شدن

آری درین گیتی کسی باقی نماند جاودان

مرگ است همچون اژدها جان می ستاند بی بها

[...]

ادیب الممالک
 

ادیب الممالک » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۳ - در ستایش پرنس ارفع الدوله

 

امروز جانرا با طرب هنگام پیوند آمده

دل در نشاط آماده شد لب در شکر خنده آمده

سردار دانایان زره با تاب مهر روی مه

در موکب مسعود شه فیروز و خرسند آمده

آن طالب نام نکو و آن پرنس صلح جو

[...]

ادیب الممالک
 

ادیب الممالک » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۳۷

 

دوش آن بت سیمین لب آمد به بالینم همی

برداز نگاهی بوالعجب جان و دل و دینم همی

بدرالدجی شمس الحقی در کار دادم رونقی

زان پس که بودم بیدقی بنمود فرزینم همی

چون برگ گل رخساره اش در دشت زرین باره اش

[...]

ادیب الممالک
 
 
sunny dark_mode