گنجور

مجیرالدین بیلقانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۴

 

با دل بسی گفتم که یار از عهد و پیمان بگذرد

فرمان من کن جان مکن کان بت ز فرمان بگذرد

جولان زد اندر کوی او با حلقه گیسوی او

دیدم که مسکین سوی او از مه به جولان بگذرد

جان خور است از من بی بها حالی ز تن کردم جدا

[...]

مجیرالدین بیلقانی
 

مجیرالدین بیلقانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۵

 

ناوک مینداز ای صنم از غمزه بر من بیش ازین

هر چند گیلی گردنی زو بین میفگن بیش ازین

قد در غمت نون کرده ام وز دیده جیحون کرده ام

مفگن که نه خون کرده ام خون در دل من بیش ازین

پوشم به دامان در نهان هر شب سرشگ از پاسبان

[...]

مجیرالدین بیلقانی
 

مجیرالدین بیلقانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۱

 

از غمزه صد تیر جفا بر جان ما انداختی

دل با تو روزی دم نزد کاخر چرا انداختی؟

بردی سر از خط رضا دادی به خصم آب وفا

چون خاک، پیمان مرا در زیر پا انداختی

در کوی تو کردم وطن دل بر وفا لب بر سخن

[...]

مجیرالدین بیلقانی
 

مجیرالدین بیلقانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۲

 

زین بیش دل دزدی مکن کز دل جهان پرداختی

جان بخش ما را کز دو لب صد کیسه جان پرداختی

از غمره جانها بسته ای وز غم جگرها خسته ای

با ما کنون پیوسته ای کز ما جهان پرداختی

گفتم نپردازی بدان کاری ز غم کارم به جان

[...]

مجیرالدین بیلقانی
 
 
sunny dark_mode