رودکی » مثنویها » ابیات به جا مانده از مثنوی بحر متقارب » پاره ۲۱
چه خوش گفت مزدور با آن خدیش:
مکن بد به کس، گر نخواهی به خویش
رودکی » مثنویها » ابیات به جا مانده از مثنوی بحر متقارب » پاره ۲۲
تن از خوی پر آب و دهان پر ز خاک
زبان گشته از تشنگی چاک چاک
رودکی » مثنویها » ابیات به جا مانده از مثنوی بحر متقارب » پاره ۲۳
فگندند بر لاد پر نیخ سنگ
نکردند در کار موبد درنگ
رودکی » مثنویها » ابیات به جا مانده از مثنوی بحر متقارب » پاره ۲۴
به یک باد اگر بیشتر تار رنگ
که باشد که بیشی بود بی درنگ
رودکی » مثنویها » ابیات به جا مانده از مثنوی بحر متقارب » پاره ۲۵
دو جوی روان از دهانش ز خلم
دو خرمن زده بر دو چشمش ز خیم
رودکی » مثنویها » ابیات به جا مانده از مثنوی بحر متقارب » پاره ۲۶
بهارست همواره هر روزیم
به منکر فراوان، به معروف کم
رودکی » مثنویها » ابیات به جا مانده از مثنوی بحر متقارب » پاره ۲۷
مکن خویشتن از ره راست گم
که خود را به دوزخ بری بافدم
رودکی » مثنویها » ابیات به جا مانده از مثنوی بحر متقارب » پاره ۲۸
به دشت ار به شمشیر بگزاردم
ازان به که ماهی بیو باردم
رودکی » مثنویها » ابیات به جا مانده از مثنوی بحر متقارب » پاره ۲۹
اگر باشگونه بود پیرهن
بود حاجت برکشیدن زتن
رودکی » مثنویها » ابیات به جا مانده از مثنوی بحر متقارب » پاره ۳۰
جگر تشنگانند بیتوشگان
که بیچارگانند و بیزاوران
رودکی » مثنویها » ابیات به جا مانده از مثنوی بحر متقارب » پاره ۳۱
وگر پهلوانی ندانی زبان
ورز رود را ماورالنهر دان
رودکی » مثنویها » ابیات به جا مانده از مثنوی بحر متقارب » پاره ۳۲
که هرگه که تیره بگردد جهان
بسوزد چو دوزخ شود با دران
رودکی » مثنویها » ابیات به جا مانده از مثنوی بحر متقارب » پاره ۳۳
بداندیش دشمن برو ویل جو
که تا چون ستاند ازو چیز او
رودکی » مثنویها » ابیات به جا مانده از مثنوی بحر متقارب » پاره ۳۴
سرشک از مژه همچو در ریخته
چو خوشه ز سارونه آویخته
رودکی » مثنویها » ابیات به جا مانده از مثنوی بحر متقارب » پاره ۳۵
نشسته به صد چشم بر بارهای
گرفته به چنگ اندرون بارهای
رودکی » مثنویها » ابیات به جا مانده از مثنوی بحر متقارب » پاره ۳۶
لب بخت پیروز را خنده ای
مرا نیز مروای فرخنده ای
رودکی » مثنویها » ابیات به جا مانده از مثنوی بحر متقارب » پاره ۳۷
میلفنج دشمن، که دشمن یکی
فزونست و دوست ار هزار اندکی
رودکی » مثنویها » ابیات به جا مانده از مثنوی بحر متقارب » پاره ۳۸
ایا خلعت فاخر از خرمی
همی رفتی و می نوشتی ز می
رودکی » مثنویها » ابیات به جا مانده از مثنوی بحر متقارب » پاره ۳۹
جوان بودم و پنبه فخمیدمی
چو فخمیده شد دانه برچیدمی
رودکی » مثنویها » ابیات به جا مانده از مثنوی بحر متقارب » پاره ۴۰
جوان چون بدید آن نگاریده روی
به سان دو زنجیر مرغول موی