گنجور

امیر معزی » قصاید » شمارهٔ ۱۱

 

ایا سرو قد ترک سیمین قفا

ندیدم به هجران تو جز جفا

ببستی دلم را به بند دو زلف

نخواهی نمودن مرا زان رها

چگونه گذارم بر این روزگار

[...]

امیر معزی
 

امیر معزی » قصاید » شمارهٔ ۷۲

 

کف دست موسای پیغمبرست

و یا آتش اژدها پیکرست

وگر زآسمان معجز مصطفی

فرود آمده بر کف حیدرست

کلید فتوح است در هر مصاف

[...]

امیر معزی
 

امیر معزی » قصاید » شمارهٔ ۹۴

 

به گل یاسمن دوش پیغام داد

که از ابر خشنودم از باد شاد

که در باغها روی و موی مرا

بیاراست ابرو، بپیراست باد

نوشتم به صدر جهان قصه‌ای

[...]

امیر معزی
 

امیر معزی » قصاید » شمارهٔ ۱۴۹

 

نه بود و نه هست و نه باشد دگر

چو سلطان ملکشاه پیروزگر

شهنشاه آفاق و صدر ملوک

خداوند گیتی و شاه بشر

شهی‌کش خدای آفرید از خرد

[...]

امیر معزی
 

امیر معزی » قصاید » شمارهٔ ۱۸۸

 

صبوح مرا خوش کن ای خوش پسر

به میخوارگان ده قدح تا به سر

که چون سر برآرد ز کوه آفتاب

قدح تا به سر خوشتر ای خوش پسر

چه از آب رز شد زمین بهره‌مند

[...]

امیر معزی
 

امیر معزی » قصاید » شمارهٔ ۲۵۰

 

برآورد دولت جهانی دگر

تن مملکت یافت جانی دگر

ز باران ابر شرف بشکفید

گلی تازه در بوستان دگر

به ایوان و میدان شاهنشهی

[...]

امیر معزی
 

امیر معزی » قصاید » شمارهٔ ۳۸۰

 

یک امشب زبهر من ای ساربان

زدروازه بیرون مَبَر کاروان

درنگی بکن تا من از جان و دل

ز جانان و دلبر بپرسم نشان

که تیمار دلبر ز من برد دل

[...]

امیر معزی
 

امیر معزی » قطعات » شمارهٔ ۵

 

جهاندار شد صدر دین در وزارت

سپهدار شد شمس دین در امارت

ز جد و پدر یادگار اند هر دو

یکی در امارت یکی در وزارت

امیر معزی
 

امیر معزی » قطعات » شمارهٔ ۱۷

 

چو بنوشت بر لوح نام تو را

فرو ایستاد از نوشتن قلم

همی گفت زین پس ندانم نوشت

چو جزوی و کلی نوشتم به هم

امیر معزی