گنجور

سلیم تهرانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۲۳

 

ز عشقم به هر محفل افسانه ای ست

ز اشکم به هر گوشه ویرانه ای ست

ز شمعی چمن را صبا مژده داد

که هر برگ گل، بال پروانه ای ست

به صیادی افتاده کار دلم

[...]

سلیم تهرانی
 

سلیم تهرانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۳۴

 

مرا گوش از بهر پیغام اوست

زبان در دهن از پی نام اوست

کسی کز فغان من از خواب ناز

نگردیده بیدار، بادام اوست

ز غیرت هلاکم که شب تا به روز

[...]

سلیم تهرانی
 

سلیم تهرانی » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۱۳ - ستایش و تاریخ بنای اسلام خان

 

بهار گل دولت اسلام خان

که دارد ازو این چمن آب و تاب

بنایی به بنگاله بنیاد کرد

که برجش بود نام و قصرش خطاب

حصار فلک را بسی گشته است

[...]

سلیم تهرانی
 

سلیم تهرانی » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۳۱ - چو سامان عشرت مهیا شود

 

چو سامان عشرت مهیا شود

شراب آن زمان گر بنوشی رواست

به دست تهی ساغر می مگیر

که گل شاخ بی برگ را بدنماست

سلیم تهرانی