گنجور

ملک‌الشعرا بهار » منظومه‌ها » کارنامهٔ زندان » بخش ۴۱ - داستان مهندسی که گنج‌خانه ساخت

 

ظالمی داشت زر برون ز حساب

شب‌ نمی‌شد ز بیم‌ دزد به‌ خواب

با چنان مال و ثروت هنگفت

خواست گنجینه‌ای کند بنهفت

تا سویش دزد راهبر نشود

[...]

ملک‌الشعرا بهار
 

ملک‌الشعرا بهار » منظومه‌ها » کارنامهٔ زندان » بخش ۴۲ - عاقبت کار وجدان‌فروش و رها شدن رفیق از بند

 

چون ‌ز حبس ‌جوان ‌سه سال گذشت

مدت حبس او ، به آخر گشت

تاخت بیرون ز حبس بیچاره

بی‌سرانجام و عور و آواره

خانه بر باد و زن طلاق و فقیر

[...]

ملک‌الشعرا بهار
 

ملک‌الشعرا بهار » منظومه‌ها » کارنامهٔ زندان » بخش ۴۳ - ا ندرز

 

هرکه عرض کسان دهد بر باد

دهر عرضش به باد خواهد داد

فیلسوفی عظیم و دانشمند

می‌شنیدم که گفت با فرزند

بهتر است از برای مرد جوان

[...]

ملک‌الشعرا بهار
 

ملک‌الشعرا بهار » منظومه‌ها » کارنامهٔ زندان » بخش ۴۴ - آمدن سرمایه‌داری و رفتن دین

 

تا که سرمایه یافت آزادی

شد تجارت اساس آبادی

پادشاهان و صاحبان نفوذ

جمله گشتندکشته یا مأخوذ

مبتذل گشت اصل و عرق و نژاد

[...]

ملک‌الشعرا بهار
 

ملک‌الشعرا بهار » منظومه‌ها » کارنامهٔ زندان » بخش ۴۵ - پنجمین ماه در زندان

 

تیر و مرداد هم به بنده گذشت

مدت حبس من تمام نگشت

آب شد برف قلهٔ توچال

یخ فراوان نماند در یخچال

خنکی‌های قوم لیک بجاست

[...]

ملک‌الشعرا بهار
 

ملک‌الشعرا بهار » منظومه‌ها » کارنامهٔ زندان » بخش ۴۶ - حبس شدن مدیر ناهید در اتاق بهار

 

شب بدیدم در آن سرا تختی

پهلوی تخت‌، مرد بدبختی

گفتم این تازه کیست گشته پدید

گفت شخصی‌: مؤسس ناهید

روز دیگر ز تنگی مسکن

[...]

ملک‌الشعرا بهار
 

ملک‌الشعرا بهار » منظومه‌ها » کارنامهٔ زندان » بخش ۴۷ - شمه‌ای از تاریخ خراسان

 

گرچه‌زرتشت‌از خراسان خاست

دین زرتشت از خراسان کاست

مردم کابل و تخارستان

گوزکانان و غور و غرشستان

بگزیدند کیش بودا را

[...]

ملک‌الشعرا بهار
 

ملک‌الشعرا بهار » منظومه‌ها » کارنامهٔ زندان » بخش ۴۸ - حکایت محمود غزنوی

 

شد چو محمود غزنوی سوی ری

مردم ری شدند تابع وی

شهر بی‌جنگ وکینه شد تسلیم

زان که بودند مردمان حکیم

لیک شه دارها بپا فرمود

[...]

ملک‌الشعرا بهار
 

ملک‌الشعرا بهار » منظومه‌ها » کارنامهٔ زندان » بخش ۴۹ - گفتار ششم عزیمت بهار به اصفهان و شرح آن

 

ماه مرداد چون به پایان شد

اثر شفقتی نمایان شد

لیک لطفی که بدتر از قهر است

پادزهری که بدتر از زهر است

گفت با من رئیس شعبهٔ چار

[...]

ملک‌الشعرا بهار
 

ملک‌الشعرا بهار » منظومه‌ها » کارنامهٔ زندان » بخش ۵۰ - داستان مسافرت به یزد

 

هفته‌ای بود کاندر آن خانه

کرده بودیم گرم‌، کاشانه

مطلع مهر و ختم تابستان

کودکان رفته در دبیرستان

من به عزلت درون خانه مقیم

[...]

ملک‌الشعرا بهار
 

ملک‌الشعرا بهار » منظومه‌ها » کارنامهٔ زندان » بخش ۵۱ - قطعه

 

لولیئی گفت با پسر، هشدار

تا که خود را چو من سمر سازی

پسرا سعی کن که در هر فن

خویش را تالی پدر سازی

تن به ورزش سپار تا خود را

[...]

ملک‌الشعرا بهار
 

ملک‌الشعرا بهار » منظومه‌ها » کارنامهٔ زندان » بخش ۵۲ - در شکایت از خالق

 

چون که نومید بودم از تهران

بود قرضم فزون و فرع گران

دیدم از رهن دادن اسباب

کار مخلص شود عظیم خراب

زن خود را به رَی فرستادم

[...]

ملک‌الشعرا بهار
 

ملک‌الشعرا بهار » منظومه‌ها » کارنامهٔ زندان » بخش ۵۳ - سیل در اصفهان

 

در زمستان هوای اصفاهان

گشت چون زمهریر آفت جان

برف‌هایی دراوفتاد عظیم

شد در و دشت‌وکوه‌، معدن سیم

ماه دی جمله این‌چنین بگذشت

[...]

ملک‌الشعرا بهار
 

ملک‌الشعرا بهار » منظومه‌ها » کارنامهٔ زندان » بخش ۵۴ - آخر سال

 

ماه اسفند نیز شد گذری

گشت سالی ز عمر ما سپری

رفت سالی که جز وبال نبود

عمر بود این که رفت‌، سال نبود

پنج‌ مه‌ زان به‌ حبس و خون‌ جگری

[...]

ملک‌الشعرا بهار
 

ملک‌الشعرا بهار » منظومه‌ها » کارنامهٔ زندان » بخش ۵۵ - حکایت کسی که با پلنگ دوستی کرد و موشان را بیازرد

 

گرگ خوبی ز پردلان گروه

با پلنگی رفیق شد در کوه

شده ز اخلاص‌، یارغار پلنگ

خورشش بودی از شکار پلنگ

بهر مخدوم خود به پنهانی

[...]

ملک‌الشعرا بهار
 

ملک‌الشعرا بهار » منظومه‌ها » کارنامهٔ زندان » بخش ۵۶ - گفتار هفتم در سیاست و شرط ریاست

 

آنچه اکنون سیاستش خوانی

هست کاری عظیم اگر دانی

سخت‌تر زان به دهرکاری نیست

مرد این پهنه هر سواری نیست

آن که را قصد مهتری باشد

[...]

ملک‌الشعرا بهار
 

ملک‌الشعرا بهار » منظومه‌ها » کارنامهٔ زندان » بخش ۵۷ - حکایت در بخل و امساک

 

چون به‌ شاهی‌ نشست‌ پور زبیر

بود جمع اندرو هزاران خیر

پس مرگ یزید نامه‌سیاه

گشت صافی جهان به عبدالله

منقرض گشته دولت علوی

[...]

ملک‌الشعرا بهار
 

ملک‌الشعرا بهار » منظومه‌ها » کارنامهٔ زندان » بخش ۵۸ - حکایت پیشوای سمرقند

 

در سمرقند پیشوایی بود

خلق را حجت خدایی بود

وندرآن شهر بود سرهنگی

شحنه‌ای‌، ظالمی‌، قوی‌چنگی

به ستم خلق پیشه‌ور افشرد

[...]

ملک‌الشعرا بهار
 

ملک‌الشعرا بهار » منظومه‌ها » کارنامهٔ زندان » بخش ۵۹ - حکایت جود و بخشش محمود

 

بود محمود زابلستانی

بنده زادی چنان که می‌دانی

پدرش را کس از بدی اندام

نخرید آن زمان که بود غلام

گشت محمود هم‌نشان پدر

[...]

ملک‌الشعرا بهار
 

ملک‌الشعرا بهار » منظومه‌ها » کارنامهٔ زندان » بخش ۶۰ - حکایت اشرف خر

 

خود شنیدی حدیث اشرف خر

که مثل شد به گرد کردن زر

بود تاتار زاده‌ای نادان

پور تیمورتاش بن چوپان

نه کیاست نه مردمی نه شرف

[...]

ملک‌الشعرا بهار
 
 
۱
۲
۳
۴
۵
sunny dark_mode