گنجور

آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۸۵۵

 

همرهان همتی که نوسفرم

رهروان مژده ای که بیخبرم

همچو یوسف فتاده ام در چاه

گو به یعقوب تا رسد پسرم

گفتمش چو نی ایدل مجروح

[...]

آشفتهٔ شیرازی
 

ادیب الممالک » دیوان اشعار » اضافات » شمارهٔ ۱۵ - آیین نصیری

 

تن خود را ز چشم نامحرم

باز پوشد کند چو آهو رم

ادیب الممالک
 

ملک‌الشعرا بهار » منظومه‌ها » کارنامهٔ زندان » بخش ۴ - گفتار سوم سبب نظم کتاب

 

با زبانی چو پشت افعی نرم

با بیانی چو کام اژدر گرم

ملک‌الشعرا بهار
 

ملک‌الشعرا بهار » منظومه‌ها » کارنامهٔ زندان » بخش ۳۸ - داستان مرد حکیم

 

نه خورش داشتی نه جامهٔ گرم

شوی نیز از رخش ببردی شرم

ملک‌الشعرا بهار
 

ملک‌الشعرا بهار » منظومه‌ها » کارنامهٔ زندان » بخش ۵۰ - داستان مسافرت به یزد

 

بوده «‌مکرم‌»‌» در این عمل مبرم

... بادا به ریش این مکرم

ملک‌الشعرا بهار
 

ملک‌الشعرا بهار » منظومه‌ها » کارنامهٔ زندان » بخش ۵۲ - در شکایت از خالق

 

کم از این لااقل که من پدرم

پدر پنج دختر و پسرم

ملک‌الشعرا بهار
 
 
۱
۵
۶
۷
sunny dark_mode