گنجور

حمیدالدین بلخی » سفرنامهٔ منظوم » حکایت دوم

 

گرچه بر روی خوان سواری تو

داری از من هر آنچه داری تو

حمیدالدین بلخی
 

عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۹۳

 

ای سیه گر سپید کاری تو

سرخ رویی و سبز داری تو

من به جان سوختم بگو آخر

با شب و روز در چه کاری تو

روز به کار تو کی توانم برد

[...]

عطار
 

سلطان ولد » ولدنامه » بخش ۱۴۰ - در بیان آنکه عملها چون تخمهاست، روز قیامت از دانۀ هر تخمی صورتی روید که بدان نماند. آنچنانکه در این عالم از آب منی آدمی میشود که هیچ بمنی نمیماند،و از باد شهوت مرغ مرغی میشود که بباد نمیماند، و از دانۀ شفتالو و خرما درختی میشود که بدان نمیماند. همچنان مرد وفادار را پادشاه شهره و خلعت و اسباب و مال میبخشد، هیچ اینها بدانۀ وفا نمیمانند. دزد را بردار میکنند دانۀ دزدی بدار نمیماند. و نظیر این بسیار و بیشمار است. پس چون میبینیم در این عالم ازدانه‌ها صورتها میزاید که بدانها نمیماند. همچنان در عالم غیب افعال واقوال واوراد و طاعات که دانه‌های آن عالم‌اند صورتها شوند که بدانها نمانند، مثل حور و قصور و انهار و اشجار و انواع اثمار و ازهار که در صفات بهشت مذکور است، همه صورتهای دانه‌های اعمال مؤمنان باشد بقدر مراتبهم. چندانکه دانه خوب‌تر صورتش محبوبتر و اوصاف جزاها و عذاب‌های آتش دوزخ و طبقات و درکات آن از دانهای اعمال مشرکان و مجرمان بود، پس لازم نیست که جزای افعال بمثل باشد

 

گرچه عمر شمرده داری تو

چونکه در راه حق سپاری تو

سلطان ولد
 

حکیم نزاری » مثنوی روز و شب » بخش ۱۳ - پیغام پنجم شب به روز

 

سرّشان از بزرگواری تو

فاش شد از سفیدکاری تو

حکیم نزاری
 

حکیم نزاری » مثنوی روز و شب » بخش ۱۵ - پیغام ششم شب

 

از بزرگی و شهریاری تو

جز کله‌گوشه‌ای چه داری تو‌؟

حکیم نزاری
 

اوحدی » جام جم » بخش ۱ - سر آغاز

 

عرش کم در بزرگواری تو

فرش در موکب عماری تو

اوحدی
 

اوحدی » جام جم » بخش ۵ - ضراعت در صورت قسم

 

به صیام و به بردباری تو

به قیام شب و به زاری تو

اوحدی
 

اوحدی » جام جم » بخش ۳۶ - در باب ظلمه و ظلم

 

تا رخ این زمین نخاری تو

بجز از خار و خس چکاری تو؟

اوحدی
 

اوحدی » جام جم » بخش ۱۲۱ - در عروج روح به عالم اصلی

 

کرد ایزد ز بهر یاری تو

حس ده گانه را حواری تو

اوحدی
 

جلال عضد » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۱۲

 

پیشوای زمانه زین الدّین

سرور اهل روزگاری تو

آسمان را غلام می خوانی

چرخ را بنده می شماری تو

در جهان آن یگانه‌ای امروز

[...]

جلال عضد