سعدی » گلستان » باب هشتم در آداب صحبت » حکمت شمارهٔ ۳
علم چندان که بیشتر خوانی
چون عمل در تو نیست نادانی
نه محقق بود نه دانشمند
چارپایی بر او کتابی چند
آن تهی مغز را چه علم و خبر
[...]
سعدی » گلستان » باب هشتم در آداب صحبت » حکمت شمارهٔ ۴
هر که پرهیز و علم و زهد فروخت
خرمنی گرد کرد و پاک بسوخت
سعدی » گلستان » باب هشتم در آداب صحبت » حکمت شمارهٔ ۲۵
بلبلا! مژدهٔ بهار بیار
خبر ِ بد به بوم باز گذار
سعدی » گلستان » باب هشتم در آداب صحبت » حکمت شمارهٔ ۳۳
خاک ِ مشرق شنیدهام که کنند
به چهل سال کاسهای چینی
صد به روزی کنند در مَردَشت
لاجَرَم قیمتش همیبینی
سعدی » گلستان » باب هشتم در آداب صحبت » حکمت شمارهٔ ۳۵
چون نداری کمال ِ فضل آن به
که زبان در دهان نگه داری
آدمی را زبان فضیحه کند،
جوز ِ بیمغز را سبکساری
سعدی » گلستان » باب هشتم در آداب صحبت » حکمت شمارهٔ ۳۶
چون در آید مِه از تویی به سخن
گرچه به دانی، اعتراض مکن
سعدی » گلستان » باب هشتم در آداب صحبت » حکمت شمارهٔ ۳۷
گر نشیند فرشتهای با دیو
وحشت آموزد و خیانت و ریو
از بدان نیکویی نیاموزی
نکند گرگ پوستین دوزی
سعدی » گلستان » باب هشتم در آداب صحبت » حکمت شمارهٔ ۴۳
خویشتن را بزرگ پنداری
راست گفتند یک دو بیند لوچ
زود بینی شکسته پیشانی
تو که بازی کنی به سر با قوچ
سعدی » گلستان » باب هشتم در آداب صحبت » حکمت شمارهٔ ۴۴
جنگ و زورآوری مکن با مست
پیش سرپنجه در بغل نه دست
سعدی » گلستان » باب هشتم در آداب صحبت » حکمت شمارهٔ ۴۵
سایه پرورده را چه طاقت آن
که رود با مبارزان به قتال
سست بازو به جهل میفکند
پنجه با مرد آهنین چنگال
سعدی » گلستان » باب هشتم در آداب صحبت » حکمت شمارهٔ ۴۹
سنگ بر دست و مار سر بر سنگ
خیره رایی بود قیاس و درنگ
سعدی » گلستان » باب هشتم در آداب صحبت » حکمت شمارهٔ ۵۰
نیک سهل است زنده بی جان کرد
کشته را باز زنده نتوان کرد
شرط عقل است صبر تیرانداز
که چو رفت از کمان نیاید باز
سعدی » گلستان » باب هشتم در آداب صحبت » حکمت شمارهٔ ۵۱
نه عجب گر فرو رود نَفَسَش
عندلیبی غُراب هم قفسش
سعدی » گلستان » باب هشتم در آداب صحبت » حکمت شمارهٔ ۵۴
عالم اندر میان جاهل را
مثلی گفتهاند صدیقان
شاهدی در میان کوران است
مصحفی در سرای زندیقان
سعدی » گلستان » باب هشتم در آداب صحبت » حکمت شمارهٔ ۵۸
اندک اندک به هم شود بسیار
دانه دانه است غله در انبار
سعدی » گلستان » باب هشتم در آداب صحبت » حکمت شمارهٔ ۶۳
آن که در راحت و تنعم زیست
او چه داند که حال گرسنه چیست
حال درماندگان کسی داند
که به احوال خویش در ماند
سعدی » گلستان » باب هشتم در آداب صحبت » حکمت شمارهٔ ۶۶
جهد رزق ار کنی و گر نکنی
برساند خدای عز و جل
ور روی در دهان شیر و پلنگ
نخورندت مگر به روز اجل
سعدی » گلستان » باب هشتم در آداب صحبت » حکمت شمارهٔ ۷۰
هر که را جاه و دولت است و بدان
خاطری خسته در نخواهد یافت
خبرش ده که هیچ دولت و جاه
به سرای دگر نخواهد یافت
سعدی » گلستان » باب هشتم در آداب صحبت » حکمت شمارهٔ ۷۱
مردکی خشک مغز را دیدم
رفته در پوستین صاحب جاه
گفتم ای خواجه گر تو بدبختی
مردم نیکبخت را چه گناه