اهلی شیرازی » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۶
در ره حق چو مکرمت طلبی
معرفت جو که اصل مکرمت است
معرفت با حق آشنا کندت
آشنایی بقدر معرفت است
اهلی شیرازی » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۱۱
اهل فضلند تیره روز و ضعیف
پای طاوس زشت و باریک است
پر طاوس را چراغ بسی است
لیک پای چراغ تاریک است
اهلی شیرازی » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۱۹
نفس مدعی که کون خر است
همه شورست و هیچ سوزش نیست
روحبخشی مسیح داند و بس
کون خر غیر عر و گوزش نیست
اهلی شیرازی » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۲۸
دیده باشی برای دفع گزند
صورتی خوش که بر سر خشتست
شکل ناکس همان صفت دارد
صورتی خوب و معنیی زشتست
اهلی شیرازی » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۴۱
بنده را مردن از طلب خوشتر
خاصه ذکر روی بندگی طلبد
مردن اسکندرش بسی بهتر
که از خضر آب زندگی طلبد
شاعران در جهان دو طایفه اند
[...]
اهلی شیرازی » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۴۳
نرگسش زان زبان چو سوسن نیست
که به سیم و زرش نیاز بود
دست کوته کن و زبان بگشا
دست کوته زبان دراز بود
اهلی شیرازی » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۴۶
یار از آیینه نقش خود را دید
زان در آیینه بیش می نگرد
من در او بینم او در آیینه
هر کسی نقش خویش می نگرد
اهلی شیرازی » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۵۲
دم عیسی که می خرد امروز
چو خران رخت خوب میباید
هنر و فضل در جهان به جوی
طالع و بخت خوب میباید
اهلی شیرازی » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۶۷
حال درویش خسته باز مپرس
غم دیرینه بازگو چکند
چو فلک آتشش بخرمن زد
فکر کشت و غم درو چکند
هر که در عالمش جوی نبود
[...]
اهلی شیرازی » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۷۱
ماه فروین بطبع تریاک است
بیش زهری گزنده تر از مار
هر دو در یک زمین همی رویند
گه جدا گه قرین چو گل با خار
اتفاقا چو ماه فروینی
[...]
اهلی شیرازی » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۸۴
حال درویش خسته باز مپرس
غم دیرینه بازگو چکنم
بسخن گر شوی صلاح اندیش
چون نباشی سخن شنو چکنم
چون فلک آتشم بخرمن زد
[...]
اهلی شیرازی » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۹۷
فطرت آدم است یک جوهر
تا چه چیزش قضا قرین کرده
نطفه یی را ز پاکی طینت
جوهر لعل آتشین کرده
دیگری را چو آب چشم فقیر
[...]
اهلی شیرازی » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۹۹
مکن ای خواجه میل سگ صفتان
بدعت بد در این دیار منه
چون زنی را رئیس ده کردی
خلق ده را تمام رخصت ده
گرچه در ده زنی سگی باشد
[...]
اهلی شیرازی » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۱۱۵
آصفا، من زر از عسس ببرات
چون ستانم تو باش خود قاضی
از عسس خانه ام خلاصی ده
که بجرمانه هم شدی راضی