سنایی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۷
ای به بر کرده بی وفایی را
منقطع کرده آشنایی را
بر ما امشبی قناعت کن
بنما خلق انبیایی را
ای رخت بستده ز ماه و ز مهر
[...]
سنایی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۲
تا گل لعل روی بنمودست
بلبل از خرمی نیاسودست
دیرگاهست تا چو من بلبل
عاشق بوستان و گل بودست
روز و شب گر بنغنوم چه عجب
[...]
سنایی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۴
سبب عاشقان نه نیکوییست
آفت دلبران نه مه روییست
عشق ذات و صفات شرکت نیست
بت پرستیدن از سیه روییست
عشق هم عاشقست و هم معشوق
[...]
سنایی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۷
عشقْ بازیچه و حکایت نیست
در ره عاشقی شکایت نیست
حُسن معشوق را چو نیست کران
درد عشاق را نهایت نیست
مبر این ظن که عشق را به جهان
[...]
سنایی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۸
ای پسر! عشق را بدایت نیست
در ره عاشقی نهایت نیست
اگرَت عشق هست شاکر باش
که به عشقْ اندرون شکایت نیست
گر بنالی ز حال عشق، تو را
[...]
سنایی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۹
هرکه را دردِ بینهایت نیست
عشق را پس برو عنایت نیست
عشق شاهیست بر نجیبِ ازل
جز ابد مر ورا ولایت نیست
عشق در عقل و عِلم درناید
[...]
سنایی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۸۲
هر که در راه عشق صادق نیست
جز مُرایی و جز منافق نیست
آنکه در راهِ عشق خاموش است
نکتهگوی است اگر چه ناطق نیست
نکتهٔ مرد فکرت است و نظر
[...]
سنایی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۸۴
در دل آن را که روشنایی نیست
در خراباتش آشنایی نیست
در خرابات خود به هیچ سبیل
موضع مردم مرایی نیست
پسرا خیز و جام باده بیار
[...]
سنایی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۷
روی خوبت نهان چه خواهی کرد
شورش عاشقان چه خواهی کرد
مشکزلفی و نرگسینچشمی
تا بدان نرگسان چه خواهی کرد
خونم از دیدگان بپالودی
[...]
سنایی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۲
خوبت آراست ای غلام ایزد
چشم بد دور! خه! بهنامایزد!
نافرید و نیاورید به حسن
هیچ صورت چو تو تمام ایزد
در جهان جمالت از رخ و زلف
[...]
سنایی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۲۶
مردمان دوستی چنین نکنند
هر زمان اسب هجر زین نکنند
جنگ و آزار و خشم یکباره
مذهب و اعتقاد و دین نکنند
چون کسی را به مهر بگزینند
[...]
سنایی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۲۹
چون دو زلفین تو کمند بود
شاید ار دل اسیر بند بود
گوییم صبر کن ز بهر خدا
آخر این صبر نیز چند بود
خواجه انصاف می بباید داد
[...]
سنایی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۳۰
عاشق و یارِ یار باید بود
در همه کار یار باید بود
گر همه راحت و طرب طلبی
رنجبردار یار باید بود
روز و شب ز اشک چشم و گونهٔ زرد
[...]
سنایی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۴۷
هر که در عاشقی تمام بود
پخته خوانش اگر چه خام بود
آنکه او شاد گردد از غم عشق
خاص دانش اگر چه عام بود
چه خبر دارد از حلاوت عشق
[...]
سنایی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۴۸
هر که در بند خویشتن نبود
وثن خویش را شمن نبود
آنکه خالی شود ز خویشی خویش
خویشی خویش را وطن نبود
من مگوی ار ز خویش بی خبری
[...]
سنایی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۷۹
ساقیا می ده و نمی کم گیر
وز سر زلف خود خمی کم گیر
گر به یک دم بماندهای در دام
جستی از دام پس دمی کم گیر
رو که عیسی دلیل و همره تست
[...]
سنایی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۸۰
هر زمان چنگ بر کنار مگیر
دل مسکین من شمار مگیر
یک زمان در کنار گیر مرا
ور نگیری ز من کنار مگیر
جز به مهر تو میل نیست مرا
[...]
سنایی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۰۵
چون نهی زلف تافته بر گوش
چون نهی جعد بافته بر دوش
از دل من رمیده گردد صبر
وز تن من پریده گردد هوش
نه عجب گر خروش من بفزود
[...]
سنایی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۳۵
پسرا خیز تا صبوح کنیم
راح را همنشین روح کنیم
مفلسانیم یک زمان بگذار
از شرابی دو تا فتوح کنیم
باده نوشیم بی ریا از آنک
[...]
سنایی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۴۱
تا به رخسار تو نگه کردم
عیش بر خویشتن تبه کردم
تا ره کوی تو بدانستم
بر رخ از خون دیده ره کردم
تا سر زلف تو ربود دلم
[...]