مجیرالدین بیلقانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳
آب آن عارض خرم برخاست
تاب آن طره پر خم برخاست
آنکه بی عشق تو درمانم بود
شاد بنشست و ز ماتم برخاست
وانکه می کرد سر اندر سر غم
[...]
مجیرالدین بیلقانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۴
به دلی وصل تو در نتوان یافت
جانی و بر تو ظفر نتوان یافت
راحت دل ز تو چون شاید بست
کز تو جز خون جگر نتوان یافت
از که پرسم خبر وصل تو من
[...]
مجیرالدین بیلقانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۵
رخ تو قهر قمر خواهد کرد
لب تو قصد شکر خواهد کرد
آفتاب رخ تو تیغ چو زد
آسمان ماه سپهر خواهد کرد
کان پر گوهر یعنی دهنت
[...]
مجیرالدین بیلقانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۷
بلبلان رخت به باغ افگندند
زاغ را بار سفر می بندند
دل لاله به عبیر آلودند
دهن باد به مشگ آگندند
باغ با باد صبا هم سخن است
[...]
مجیرالدین بیلقانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۴
دوش دلبند من آن مهر گسل
آنکه زو ماه به خوبی است خجل
مست و مدهوش در آمد در شهر
شهر را ولوله زو شد حاصل
شمع در پیش و جهانی زن و مرد
[...]
مجیرالدین بیلقانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۰
گر ترا راحت جان می گویم
آشکارا نه نهان می گویم
من ترا جان و دل ای عهدشکن
از میان دل و جان می گویم
به غمم شاد شوی می دانم
[...]
مجیرالدین بیلقانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۲
حسن او بار دگر می بینی
عکس رخسار قمر می بینی
من نبینم ز دهانش اثری
تو بگو هیچ اثر می بینی؟
از میانش به خدا بر تو دهم
[...]