گنجور

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۸۱۲

 

هر کس از اهل نظر را به بیانی داری

چشم بد دور که خوش تیغ زبانی داری

روی چون آینه را در بغل خط مگذار

تو که چون شرم و حیا آینه دانی داری

چه ضرورست به شمشیر تغافل کشتن؟

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۸۱۳

 

کوش تا دل به تماشای جهان نگذاری

داغ افسوس بر آیینه جان نگذاری

چاه این بادیه از نقش قدم بیشترست

پای مستانه به صحرای جهان نگذاری

نفس تند، عنان دادن عمرست از دست

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۸۱۴

 

بیخبر شو ز جهان گر خبری می گیری

چون گل از پوست برآ گر ثمری می گیری

می شود خواب گران شهپر پرواز ترا

اگر از صدق طلب راهبری می گیری

چون به سر منزل مقصود رسی، کز غفلت

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۸۱۵

 

تا کی از خواب گران پرده دولت سازی؟

چشمه خضر نهان در دل ظلمت سازی

خلوت گور ترا جنت دربسته شود

گر درین نشائه به تنهایی و عزلت سازی

صد در فیض به روی تو گشایند از غیب

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۸۱۶

 

چه بر این آتش هستی چو دخان می لرزی؟

چون شرر بر سر این خرده جان می لرزی؟

دانه قابل نه مزرع سبز فلکی

نیستی برگ، چه از باد خزان می لرزی؟

آفتاب از تو و چرخ تو فراغت دارد

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۸۱۷

 

نیست پروای بهارم، من و کنج قفسی

که برآرم به فراغت ز ته دل نفسی

سطحیان غور معانی نتوانند نمود

رزق موج است ز دریای گهر خار و خسی

دل افسرده نگردد به نصیحت بیدار

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۸۱۸

 

بوسه از کنج لب یار نخورده است کسی

ره به گنجینه اسرار نبرده است کسی

من و یک لحظه جدایی ز تو، آن گاه حیات؟

اینقدر صبر به عاشق نسپرده است کسی

لب نهادم به لب یار و سپردم جان را

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۸۱۹

 

در سر مرده دلان شور ندیده است کسی

نفس گرم ز کافور ندیده است کسی

سبزه شوره زمین نیست به جز موج سراب

حاصل از عالم پرشور ندیده است کسی

خاک زیر قدم نرم روان آسوده است

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۸۲۰

 

غوطه در خاک زند دل ز گریبان کسی

ناله در خون تپد از شوخی مژگان کسی

تا پریشان نشود خاطر چون برگ گلت

نروی سرزده در خواب پریشان کسی

نازم آن ضعف زبون کرده بی طاقت را

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۸۲۱

 

خارخاری به دل افتاده ز مژگان کسی

که نپیچیده نگاهش به رگ جان کسی

میوه خلد به کوته نظران ارزانی

دست امید من و سیب زنخدان کسی

به یکی بوسه که جان در تن عاشق آید

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۸۲۲

 

آنچه من یافتم از چهره زیبای کسی

به دو عالم ندهم ذوق تماشای کسی

از خدا می طلبم عمر درازی چون زلف

که کنم مو به مو سیر سراپای کسی

تیغ از جوهر خود سلسله جنبان دارد

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۸۲۳

 

نه چنان دانه دل سوخت ز سودای کسی

که شود سبز ز آب رخ زیبای کسی

آب ازان در قدم سرو به خاک افتاده است

که ندارد خبر از قامت رعنای کسی

خانه زادست سیه مستی صاحب نظران

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۸۲۴

 

چند در فکر سرا و غم منزل باشی؟

گذرد قافله عمر و تو غافل باشی

در سرانجام سفر باش و سبک کن خود را

تو نه آن دانه شوخی که درین گل باشی

کعبه در گام نخستین کند استقبالت

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۸۲۵

 

سینه باغی است که گلشن شود از خاموشی

دل چراغی است که روشن شود از خاموشی

بیشتر فتنه عالم ز سخن می زاید

مادر فتنه سترون شود از خاموشی

مهر زن بر لب گفتار که در بزم جهان

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۸۲۶

 

سوختی در عرق شرم و حیا ای ساقی

دو سه جامی بکش از شرم برآ ای ساقی

از می و نقل به یک بوسه قناعت کردیم

رحم کن بر جگر تشنه ما ای ساقی

چند چون شمع ز فانوس حصاری باشی؟

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۸۲۸

 

می وصل تو به کم حوصله ها ارزانی

نشائه خون جگر باد به ما ارزانی

ما تهیدستی خود را به دو عالم ندهیم

نقد وصل تو به این مشت گدا ارزانی

دست ما کم شود از چاک گریبان خالی

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۸۲۹

 

دل نبندند عزیزان جهان در وطنی

که به یوسف ندهد وقت سفر پیرهنی

صبح پیری شد و از خواب نگشتی بیدار

بر تو شد جامه احرام ز غفلت کفنی

می شود سنگ نشان کعبه مقصودش را

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۸۳۰

 

چه شود گر به پیامی دل من شاد کنی؟

پیش ازان روز که بسیار مرا یاد کنی

می کند یک سخن تلخ مرا شادی مرگ

گر نخواهی به شکرخنده دلم شاد کنی

رتبه عشق خداداد ز خوبی کم نیست

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۸۳۱

 

تا کی اندیشه این عالم پرشور کنی؟

دست تا چند درین خانه زنبور کنی؟

خلوت خاص تو در خانه دل خواهد بود

خانه گل چه ضرورست که معمور کنی؟

چند در خواب رود عمر تو ای بی پروا؟

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۸۳۲

 

از سر صدق اگر سینه خود چاک کنی

فیض صبح از نفس پاک خود ادراک کنی

در قیامت گل بی خار ثمر می بخشد

نیش خاری که تو از آبله نمناک کنی

ابر از گوهر شهوار ترا لقمه دهد

[...]

صائب تبریزی
 
 
۱
۵۰
۵۱
۵۲
۵۳
sunny dark_mode