گنجور

 
صائب تبریزی

نیست پروای بهارم، من و کنج قفسی

که برآرم به فراغت ز ته دل نفسی

سطحیان غور معانی نتوانند نمود

رزق موج است ز دریای گهر خار و خسی

دل افسرده نگردد به نصیحت بیدار

راه خوابیده نخیزد به صدای جرسی

زود هموار ز جمعیت منزل گردد

هست در راه اگر قافله را پیش و پسی

شد دل روشن ما از سخن پوچ سیاه

چه کند آینه در دست پریشان نفسی؟

گوشه گیری که بود شاد به صیادی خلق

عنکبوتی است که نازد به شکار مگسی

دور گردان تو دارند مرا داغ و کباب

من چه می کردم اگر ره به تو می برد کسی

هست در دست قضا بست و گشاد در عیش

گره از جبهه به ناخن نگشوده است کسی

بیکسان راست خدا حافظ از آفات زمان

دزد کمتر بود آنجا که نباشد عسسی

صائب از خواهش بیجا دل من گشت سیاه

وقت آن خوش که ندارد ز جهان ملتمسی

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
منوچهری

شاخ انگور کهن دخترکان زاد بسی

که نه از درد بنالید و نه برزد نفسی

همه را زاد به یک دفعه، نه پیش و نه پسی

نه ورا قابله‌ای بود و نه فریادرسی

عراقی

از کرم در من بیچاره نظر کن نفسی

که ندارم به جز از لطف تو فریادرسی

روی بنمای، که تا پیش رخت جان بدهم

چه زیان دارد اگر سود کند از تو کسی؟

در سرم نیست به جز دیدن تو سودایی

[...]

مولانا

به شکرخنده اگر می‌ببرد دل ز کسی

می‌دهد در عوضش جان خوشی بوالهوسی

گه سحر حمله برد بر دو جهان خورشیدش

گه به شب گشت کند بر دل و جان چون عسسی

گه بگوید که حذر کن شه شطرنج منم

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از مولانا
سعدی

گر درون سوخته‌ای با تو برآرد نفسی

چه تفاوت کند اندر شکرستان مگسی

ای که انصاف دل سوختگان می‌ندهی

خود چنین روی نبایست نمودن به کسی

روزی اندر قدمت افتم و گر سر برود

[...]

حکیم نزاری

کس ندارم که پیامی برد از من به کسی

چون کنم دسترسم نیست به فریاد رسی

بر کسی شیفته ام باز من خام طمع

که چو من سوخته خرمن یله کرده است بسی

از منش یاد نمی آید و خود می داند

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه