دل نبندند عزیزان جهان در وطنی
که به یوسف ندهد وقت سفر پیرهنی
صبح پیری شد و از خواب نگشتی بیدار
بر تو شد جامه احرام ز غفلت کفنی
می شود سنگ نشان کعبه مقصودش را
گر به اخلاص کند خدمت بت برهمنی
راز من از لب خامش به زبانها افتاد
گرچه از خامه بی شق نتراود سخنی
مزه میوه فردوس نمی داند چیست
هر که دندان نرسانده است به سیب ذقنی
در سپند من سودازده آتش مزنید
که پریشان شود از ناله من انجمنی
نیست از وصل به جز خون جگر قسمت من
بر سر خوان سلیمان چه کند بی دهنی؟
کرد یک تنگ شکر روی زمین را صائب
که شنیده است چنین طوطی شکرشکنی؟
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر به موضوعات عشق، غفلت و تلاش برای دستیابی به حقیقت میپردازد. شاعر به دوستان خود هشدار میدهد که به دنیا و تعلقات مادی دل نبندند، زیرا در این مسیر، زیباترین چیزها هم مانند یوسف بی لباس میمانند. او به خواب رفتن و غفلت از بیداری در زندگی اشاره میکند و میگوید که در نتیجه این غفلت، انسان به مرگ و آخرین سفر نزدیک میشود. شاعر همچنین به اهمیت اخلاص در خدمت و تلاش برای رسیدن به کعبه مقصد اشاره میکند و اذعان میکند که رازهای درونی او به راحتی فاش میشوند. او تأکید میکند که تنها کسانی میتوانند طعم خوشبختی را بچشند که به آن رسیدهاند و در نهایت از درد جدایی و سختیهای عشق صحبت میکند، که تنها از طریق تحمل و فداکاری ممکن است.
هوش مصنوعی: در دنیایی که برای سفر یوسف، هیچ لباس یا نشانهای فراهم نمیشود، نباید به عزیزان دل بست.
هوش مصنوعی: صبح پیری فرا رسید و تو از خواب غفلت بیدار نشدی، بر تن تو لباس احرامی پیچیده شده که نشان از مرگ و پایان عمر دارد.
هوش مصنوعی: اگر کسی با اخلاص و خلوص نیت به بت پرستی خدمت کند، ممکن است به خواستههایش برسد و به مقصد خود، مثل سنگی که نشانه کعبه است، راه پیدا کند.
هوش مصنوعی: راز من با سکوتی که دارم، به دیگران منتقل شده است. هرچند که از زبانی که ناتوان است، کلامی نمیتراود.
هوش مصنوعی: هر کسی که طعم سیب پربار و خوشمزه بهشت را نچشیده، نمیتواند بفهمد که چه حس خوشایندی دارد.
هوش مصنوعی: در آتش دل من زخم نزنید، زیرا که نالههای من باعث پریشانی و آشفتگی جمعی خواهد شد.
هوش مصنوعی: آنچه که من نصیبم شده، تنها رنج و درد است. حتی بر سر سفرهی سلیمان، اگر زبان نداشته باشم، چه فایدهای برای من خواهد داشت؟
هوش مصنوعی: یک ظرف شکر را بر روی زمین گذاشت صائب، چراکه طوطیای که اینجا هست، همیشه شکر را میشکند و میچشد.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
این چه لطفست که ناموس صبا میشکنی
وین چه حلمست که دشمن به غلط میفکنی
دشمنان از سخن نرم تو مغرور شدند
وقت باشد که زیانکار شود خوشسخنی
چند ازین قاعدهها وقت درآمد که کنون
[...]
در همه شهر خبر شد که تو معشوق منی
این همه دوری و پرهیز و تکبر چه کنی
حد و اندازهٔ هرچیز پدیدار بود
مبر از حد صنما سرکشی و کبر و منی
از پی آنکه قضا عاشق تو کرد مرا
[...]
به شکرخنده بتا نرخ شکر میشکنی
چه زند پیش عقیق تو عقیق یمنی
گلرخا سوی گلستان دو سه هفته بمرو
تا ز شرم تو نریزد گل سرخ چمنی
گل چه باشد که اگر جانب گردون نگری
[...]
من چرا دل به تو دادم که دلم میشکنی
یا چه کردم که نگه باز به من مینکنی
دل و جانم به تو مشغول و نظر در چپ و راست
تا ندانند حریفان که تو منظور منی
دیگران چون بروند از نظر از دل بروند
[...]
مست و شوریده چنانم که ز بی خویشتنی
من توام هیچ نمیدانم اگر خود تو منی
شرطِ اخلاص چنان است ز مبدایِ وجود
که نه من بر تو گزینم نه تو بر من شکنی
وقت وقتی چه شود گر به سرِ ما گذری
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.