قدسی مشهدی » غزلیات » شمارهٔ ۲۶۶
زخم خار آرزوی آبله پا باشد
غنچه را غیر شکفتن چه تمنا باشد؟
به جز از سبحه ندیدیم ز دل راه به دل
ورنه بایست دلت را غم دلها باشد
تا بود قطع تعلق، سر پیوند کراست؟
[...]
قدسی مشهدی » غزلیات » شمارهٔ ۲۶۷
کی اسیران غمت را غم دنیا باشد؟
گر تو پروا کنی از چرخ، چه پروا باشد؟
هرکه را خورد دل از چاه زنخدانی آب
تشنه لب میرد، اگر بر لب دریا باشد
ناخن تیشه عاشق چو شود عقدهگشای
[...]
جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۳۴
زلف مشکین تو سرمایهٔ سودا باشد
شور مجنون ز همین سلسله برپا باشد
کی چو مجنون شود از دشت نوردی رسوا
هر کرا پردهٔ دل دامن صحرا باشد
عشق با نغمه همانا که ز یک سلسله است
[...]
بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۱۷۷
به که چندی دل ما خامشی انشا باشد
جرس قافلهٔ بینفسیها باشد
تا کی ای بیخبر از هرزهخروشیهایت
کف افسوس خموشی لب گویا باشد
گوشهٔ بیخبری وسعت دیگر دارد
[...]
بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۱۷۸
تا در آیینهٔ دل راه نفس واباشد
کلفت هر دو جهان در گره ما باشد
صبح شبنم ثمر باغچهٔ نیرنگیم
خنده وگریهٔ ما از همه اعضا باشد
گامها بسکه تر از موج سراب است اینجا
[...]
نورعلیشاه » دیوان اشعار » غزلیات » بخش اول » شمارهٔ ۱۲۴
هرکرا دیدن روی تو تمنا باشد
جز بروی تو نظر وانکند تا باشد
دیدن روت درآئینه چه حاجت که مرا
سینه از صیقل مهر تو مصفا باشد
بی تو بس جوش زند سیل سرشکم چو گهر
[...]
جیحون یزدی » دیوان اشعار » مراثی » شمارهٔ ۲ - ورود سر مبارک آنحضرت بر دیر راهب
مادرم فاطمه کو زهره زهرا باشد
خود حسینم که سرم برنی اعدا باشد
شهریار » گزیدهٔ غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۵ - رؤیای جوانی
کاش پیوسته گل و سبزه و صحرا باشد
گلرخان را سرِ گلگشت و تماشا باشد
زلف دوشیزهٔ گل باشد و غمّاز نسیم
بلبلِ شیفته شوریده و شیدا باشد
سر به صحرا نهد آشفتهتر از باد بهار
[...]