گنجور

مجیرالدین بیلقانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴

 

بلبل آمد به در باغ و ز گل راه بخواست

وز گل این بار به فریاد و علی الله بخواست

گل بدو گفت اگرت آرزویی هست بخواه

خدمت خاص گلستان به سحرگاه بخواست

لاله با جام می سرخ چو آمد بر گل

[...]

مجیرالدین بیلقانی
 

مجیرالدین بیلقانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۸

 

باد چون طره آن جان جهان درشکند

فتنه بینی که در عقل و روان در شکند

دل بر آتش نهم آن لحظه که آن عهدشکن

بر مه نو ز ره مشگ فشان در شکند

عهد کرد او که خورد خونم و می ترسم از آنک

[...]

مجیرالدین بیلقانی
 

مجیرالدین بیلقانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۵

 

شمع دل را شب هجران تو سر سوخته ام

مرغ جان را گه سودای تو پر سوخته ام

تو چه دانی که من از دست شکر خنده تو؟

چند بر مجمر غم همچو شکر سوخته ام؟

ای بسا روز که من پیش خیال تو چو شمع

[...]

مجیرالدین بیلقانی
 

مجیرالدین بیلقانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۴

 

گفتم ای ترک نظر سوی من غمگین کن

رحمتی بر من محنت زده مسکین کن

عشق من بی لب شیرین تو تلخ است چو زهر

به یکی بوسه همه زهر مرا شیرین کن

ای دل من شده از آتش هجران تو گرم

[...]

مجیرالدین بیلقانی
 

مجیرالدین بیلقانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۸

 

مکن ای دوست دوای من دلریش بده

پرده زین بیش مدر بوسه ازین بیش بده

به دل و جان بخرم بوسه ولی ترسم از آن

که تو گویی که بیا جان و دل از پیش بده

نعمت حسن ترا چشم بد اندر طلب است

[...]

مجیرالدین بیلقانی
 

مجیرالدین بیلقانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۴

 

گر تو آنجا که تویی انده ما داشتیی

دل ما در غم و اندوه چرا داشتیی؟

همه غمخوارگی من ز جفا جویی تست

من چه غم داشتمی گر تو وفا داشتیی؟

موج خون می زندم چشم و نکردی گله هم

[...]

مجیرالدین بیلقانی
 
 
sunny dark_mode