گنجور

سلیم تهرانی » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۲ - خطاب به بزرگی سروده

 

ای به دست تو قلم گشته کلید در فیض

ای که از جود تو همت به جهان کامرواست

بحر اگر نیست، غمی نیست، کف جود تو هست

ابر اگر رفت، چه شد، دست سخایت برجاست

آسمان کیست کزو کام دلی بتوان یافت

[...]

سلیم تهرانی
 

سلیم تهرانی » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۱۵ - گرفتن طلب خود از خواجه ی ممسک

 

شکر کز خواجه گرفتم طلب خویش سلیم

مرد عاقل زر خود را به چنین کس ندهد

که ازین دست به آن دست چو گیرد زر را

تا قیامت، به همان دست، دگر پس ندهد

سلیم تهرانی
 

سلیم تهرانی » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۱۹ - باز فرستادن خربزه

 

کام بخشا! ز تو شد خربزه ای لطف مرا

همچو حوران بهشتی خوش و پاکیزه سرشت

داده دهقان عوض آب به او شربت قند

«هرکسی آن درود عاقبت کار که کشت»

چون تو شیرینی هر حرف نکو می دانی

[...]

سلیم تهرانی
 

سلیم تهرانی » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۲۱ - سرورا! بحر کفا! ای که ز خاک در تو

 

سرورا! بحر کفا! ای که ز خاک در تو

هر غباری سوی خورشید برد عشق بلند

به سخا تا کف جود تو درافشان گردید

ابر خود را ز حسد برد و به دریا افکند

گردد امید ز کم لطفی تو بیش مرا

[...]

سلیم تهرانی
 

سلیم تهرانی » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۲۸ - تعریف شخصی

 

ای که خورشید چو آیینه ز خجلت رو ساخت

خامه چون پرده گشا گشت خیالات ترا

گر ندادند ترا حسن خط آزرده مباش

پای طاووس بود خامه کمالات ترا

سلیم تهرانی
 
 
sunny dark_mode