گنجور

یغمای جندقی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۹۲

 

آنکه در پرده دل خلق جهانی بر باید

چه قیامت شود آن لحظه که از پرده بر آید

بر فلک آن نه هلال است که انگشت تماشا

مه برآورده که ابروی تو بر خلق نماید

گر چنین طره پریشان گذری جانب بستان

[...]

یغمای جندقی
 

یغمای جندقی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۴۲

 

زاهدم می دهد از سلسله زلف تو پندی

کاش می داشتم از سلسله زلف تو بندی

سر به پای تو تن انداخت برانگیز سمندی

تن به فتراک تو سر داد بینداز کمندی

گرچه بی پرده خوشی روی فرو پوش که ترسم

[...]

یغمای جندقی
 

یغمای جندقی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۵۳

 

صوفیان را دگر امروز نه های است و نه هوئی

آسمان باز همانا زده سنگی به سبوئی

نه بدستی زده ام چاک گریبان سلامت

گر ملامت کشم از کرده توان کرد رفوئی

بر سرم چون گذری دسته گل بر سر خاری

[...]

یغمای جندقی
 
 
sunny dark_mode