گنجور

فرخی یزدی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۸۱

 

آن زمان که بنهادم سر به پای آزادی

دست خود ز جان شستم از برای آزادی

تا مگر به دست آرم دامن وصالش را

می‌دوم به پای سر در قفای آزادی

با عوامل تکفیر صنف ارتجاعی باز

[...]

فرخی یزدی
 

فرخی یزدی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۸۲

 

دست اجنبی افراشت، تا لوای ناامنی

فتنه سربه‌سر بگذاشت، سر به پای ناامنی

شد به پا در این کشور، شور و شورش محشر

گوش آسمان شد کر، از صدای ناامنی

دسته‌ای به غم پابست، شسته‌اند از جان دست

[...]

فرخی یزدی
 

فرخی یزدی » دیوان اشعار » دیگر سروده‌ها » شمارهٔ ۱۸

 

سخت بسته با ما چرخ، عهد سست پیمانی

داده او به هر پستی، دستگاه سلطانی

دین ز دست مردم برد، فکرهای شیطانی

جمله طفل خود بردند، در سرای نصرانی

ای دریغ از این مذهب، داد از این مسلمانی

[...]

فرخی یزدی
 
 
sunny dark_mode