مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۶۵۷
می رسد بوی جگر از دو لبم
می برآید دودها از یاربم
می بنالد آسمان از آه من
جان سپردن هر دمی شد مذهبم
اندکی دانستیی از حال من
[...]
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۶۵۸
عاشقم از عاشقان نگریختم
وز مصاف ای پهلوان نگریختم
حمله بردم سوی شیران همچو شیر
همچو روبه از میان نگریختم
قصد بام آسمان می داشتم
[...]
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۶۵۹
دست من گیر ای پسر خوش نیستم
ای قد تو چون شجر خوش نیستم
نی بهل دستم که رنجم از دل است
درد دل را گلشکر خوش نیستم
تا تو رفتی قوت و صبرم برفت
[...]
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۶۶۰
ای گزیده یار چونت یافتم
ای دل و دلدار چونت یافتم
می گریزی هر زمان از کار ما
در میان کار چونت یافتم
چند بارم وعده کردی و نشد
[...]
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۶۶۱
سالکان راه را محرم شدم
ساکنان قدس را همدم شدم
طارمی دیدم برون از شش جهت
خاک گشتم فرش آن طارم شدم
خون شدم جوشیده در رگهای عشق
[...]
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۶۶۲
بوی آن خوب ختن می آیدم
بوی یار سیمتن می آیدم
می رسد در گوش بانگ بلبلان
بوی باغ و یاسمن می آیدم
درد چون آبستنان می گیردم
[...]
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۶۶۳
نو به نو هر روز باری می کشم
وین بلا از بهر کاری می کشم
زحمت سرما و برف ماه دی
بر امید نوبهاری می کشم
پیش آن فربه کن هر لاغری
[...]
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۶۶۴
می شناسد پرده جان آن صنم
چون نداند پرده را صاحب حرم
چون ز پرده قصد عقل ما کند
تو فسون بر ما مخوان و برمدم
کس ندارد طاقت ما آن نفس
[...]
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۶۶۵
عاشقی بر من پریشانت کنم
کم عمارت کن که ویرانت کنم
گر دو صد خانه کنی زنبوروار
چون مگس بیخان و بیمانت کنم
تو بر آنک خلق را حیران کنی
[...]
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۶۶۶
گفتهای من یار دیگر می کنم
بر تو دل چون سنگ مرمر می کنم
پس تو خود این گو که از تیغ جفا
عاشقی را قصد و بیسر می کنم
گوهری را زیر مرمر می کشم
[...]
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۶۶۷
من ز وصلت چون به هجران می روم
در بیابان مغیلان می روم
من به خود کی رفتمی او می کشد
تا نپنداری که خواهان می روم
چشم نرگس خیره در من ماندهست
[...]
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۶۶۸
من به سوی باغ و گلشن می روم
تو نمیآیی میا من می روم
روز تاریک است بیرویش مرا
من برای شمع روشن می روم
جان مرا هشتهست و پیشین می رود
[...]
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۶۶۹
آتشی نو در وجود اندرزدیم
در میان محو نو اندرشدیم
نیک و بد اندر جهان هستی است
ما نه نیکیم ای برادر نی بدیم
هر چه چرخ دزد از ما برده بود
[...]
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۶۷۰
ما به خرمنگاه جان بازآمدیم
جانب شه همچو شهباز آمدیم
سیر گشتیم از غریبی و فراق
سوی اصل و سوی آغاز آمدیم
وارهیدیم از گدایی و نیاز
[...]
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۶۷۱
گر دم از شادی وگر از غم زنیم
جمع بنشینیم و دم با هم زنیم
یار ما افزون رود افزون رویم
یار ما گر کم زند ما کم زنیم
ما و یاران همدل و همدم شویم
[...]
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۶۷۲
روز باران است و ما جو می کنیم
بر امید وصل دستی می زنیم
ابرها آبستن از دریای عشق
ما ز ابر عشق هم آبستنیم
تو مگو مطرب نیم دستی بزن
[...]
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۶۷۳
امشب ای دلدار مهمان توییم
شب چه باشد روز و شب آن توییم
هر کجا باشیم و هر جا که رویم
حاضران کاسه و خوان توییم
نقشهای صنعت دست توییم
[...]
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۶۷۴
ما ز بالاییم و بالا میرویم
ما ز دریاییم و دریا میرویم
ما از آن جا و از این جا نیستیم
ما ز بیجاییم و بیجا میرویم
لااله اندر پی الالله است
[...]
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۶۷۵
دوش عشق شمس دین می باختیم
سوی رفعت روح می افراختیم
در فراق روی آن معشوق جان
ماحضر با عشق او می ساختیم
در نثار عشق جان افزای او
[...]
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۶۷۶
عاقبت ای جان فزا نشکیفتم
خشم رفتم بیشما نشکیفتم
در جدایی خواستم تا خو کنم
راستی گویم جدا نشکیفتم
کی شکیبد خود کهی از کهربا
[...]