حسینی » کنز الرموز » بخش ۱۷ - در بیان معرفت روح میفرماید
عارفان را حیرتست از وی بسی
زانکه نشناسد بتحقیقش کسی
شاه نعمتالله ولی » قطعات » قطعهٔ شمارهٔ ۱۳۳
عقل هر دم دم ز جائی می زند
لاجرم آواز او باشد بسی
هر زمان نقش خیالی می کشد
نقش بازی می کند با هر کسی
قاسم انوار » انیس العارفین » بخش ۲۱ - حکایت در معرفت قلب
دردل از دیوان حق دارم بسی
نیستم پروای دیوان کسی
اسیری لاهیجی » اسرار الشهود » بخش ۸ - شیخ سلیمان و بیان رسوخ ارادت یکی از مریدان
اتفاقاً بود روزی مجلسی
بو سلیمان حاضر و مردم بسی
اسیری لاهیجی » اسرار الشهود » بخش ۱۱ - در بیابان شوق و عشق و احوال و اطوار عاشقان و مشتاقان جانباز با سوز و نیاز و اشارت به آنکه زاد این سفر پر خطر عجز است و بیچارگی و شکست و نیستی و منع طمطراق خودی
سوز جان و درد و غم باید بسی
تا در ین ره بو که گردی تو کسی
اسیری لاهیجی » اسرار الشهود » بخش ۱۵ - حکایت شیخ سری
داشت در بغداد روزی مجلسی
جمع گشته خاص و عام آنجا بسی
اسیری لاهیجی » اسرار الشهود » بخش ۱۵ - حکایت شیخ سری
گر دهندت مال و دنیای بسی
رد کن و مپذیر چیزی از ک س ی
اسیری لاهیجی » اسرار الشهود » بخش ۱۸ - در بیان اقسام سالکان راه اله و تفاوت مراتب ایشان
نیست اکمل در طریقت زو کسی
جز خدا او را نباشد مونسی
اسیری لاهیجی » اسرار الشهود » بخش ۲۵ - عارفی که در صحرا به سردی هوا دچار شده به طلب آتش سوی ده میدوید
باز پرسید از کجاها می رسی
کرد از احوال او پرسش بسی
اسیری لاهیجی » اسرار الشهود » بخش ۴۹ - وصف الحال آنچه در روش اهل طریقت بر این فقیر روی نموده جه تنبیه طالبان و عاشقان ذکر کرده میشود.
جز خیال او نبودم مونسی
جز غمش همدم نگشتم با کسی
اسیری لاهیجی » اسرار الشهود » بخش ۶۶ - اشارت به مناسبت میان خلق و خالق و تحقیق آنکه هر چه هست حق است و عالم نمود وهمی بیش نیست.
این معما کی گشاید هر کسی
فهم این از عقل دور آمد بسی
شیخ بهایی » نان و حلوا » بخش ۱۲ - فی الریا و التلبیس بالذین هم أعظم جنود ابلیس
خرده بینانند در عالم بسی
واقفند از کار و بار هر کسی
شیخ بهایی » کشکول » دفتر اول - قسمت اول » بخش اول - قسمت اول
باز جستندش ز هر موضع بسی
در مخنث خانه ای دیدش کسی
شیخ بهایی » کشکول » دفتر پنجم - قسمت اول » بخش چهارم - قسمت دوم
کرده ای روی دل و هر نفسی
میپزی در ره ایمان هوسی
سلطان باهو » غزلیات » شمارهٔ ۵۲
کفر اول می شناسد هر کسی
لیک ثانی کفر کی داند کسی
غیر خاصان کس نداند کفر این
مردمان دیدم در آن حیران بسی
خوش بود این کفر از ایمان ما
[...]
نورعلیشاه » جامع الاسرار » بخش ۹ - حکایت در فوائد سخن
وصل او حاصل نگشته برکسی
زین تمنا خاک شد جانها بسی