گنجور

اقبال لاهوری » پس چه باید کرد؟ » بخش ۱۱ - سیاسیات حاضره

 

از فسونش مرغ زیرک دانه مست

ناله ها اندر گلوی خود شکست

اقبال لاهوری
 

اقبال لاهوری » پس چه باید کرد؟ » بخش ۱۱ - سیاسیات حاضره

 

آه از قومی که چشم از خویش بست

دل به غیر الله داد ، از خود گسست

اقبال لاهوری
 

اقبال لاهوری » پس چه باید کرد؟ » بخش ۱۲ - حرفی چند با امت عربیه

 

هر خداوند کهن را او شکست

هر کهن شاخ از نم او غنچه بست

اقبال لاهوری
 

اقبال لاهوری » پس چه باید کرد؟ » بخش ۱۳ - پس چه باید کرد ای اقوام شرق

 

گر تو میدانی حسابش را درست

از حریرش نرم تر کرپاس تست

اقبال لاهوری
 

اقبال لاهوری » پس چه باید کرد؟ » بخش ۱۵ - خطاب به اقوام سرحد

 

برگ و ساز کائنات از وحدتست

اندرین عالم ، حیات از وحدت است

اقبال لاهوری
 

اقبال لاهوری » پس چه باید کرد؟ » بخش ۲۰ - بر مزار سلطان محمود علیه الرحمه

 

آنکه چون کودک لب از کوثر بشست

گفت در گهواره نام او نخست

اقبال لاهوری
 

ایرج میرزا » مثنوی‌ها » شمارهٔ ۳ - مکاتبۀ منظوم

 

دل گشادی را نفهمیدم درست

هم دل پر بار لفظی بود سست

ایرج میرزا
 

ایرج میرزا » مثنوی‌ها » شمارهٔ ۳ - مکاتبۀ منظوم

 

ثقل اگر داری علاجش مسهلست

مسهل این وقت شب هم مشکل است

ایرج میرزا
 

عارف قزوینی » دیوان اشعار » دردریات (مطایبه‌ها) » شمارهٔ ۵ - دلاکیه عارف

 

تیغ دادن بر کف دلاک مست

به که افتد شاهی احمد را به دست

عارف قزوینی
 

ملک‌الشعرا بهار » ترکیبات » ناصر الملک

 

نایب شه چون زگیتی رخت بست

ناصرالملک آمد و جایش نشست

ظاهرا گفتند جمعی کم خرد

بعد جاهل عالمی برجای هست

گفتیم کاین مرد جبان

[...]

ملک‌الشعرا بهار
 

ملک‌الشعرا بهار » مثنویات » شمارهٔ ۳۷ - مدح و قدح

 

گفت پیغمبر که احمق ‌هرچه‌ هست‌

او عدوی ما و غول رهزن است

ملک‌الشعرا بهار
 

ملک‌الشعرا بهار » مثنویات » شمارهٔ ۳۹ - مخبر بی‌خبر

 

مخبر ما رفت و آمد تنگدست

بی‌خبر چون گنگ خواب‌آلود مست

ملک‌الشعرا بهار
 

ملک‌الشعرا بهار » مثنویات » شمارهٔ ۴۰ - جُعَل

 

آن مگس‌های طنین‌انداز مست

سوسک‌های کوچک پشکل به‌ دست

ملک‌الشعرا بهار
 

ملک‌الشعرا بهار » مثنویات » شمارهٔ ۴۱ - سلام به هند بزرگ

 

تا خیالم نقش روی هند بست

یافت ذوقم جلوهٔ طاوس مست

ملک‌الشعرا بهار
 

ملک‌الشعرا بهار » مثنویات » شمارهٔ ۴۱ - سلام به هند بزرگ

 

طبع‌ عرفی‌ خون ‌به‌ مضمون ‌راه جست

داد، داد لفظ و معنی را درست

ملک‌الشعرا بهار
 

ملک‌الشعرا بهار » مثنویات » شمارهٔ ۴۲ - باباشمل‌نامه

 

من نه آن نوحم که در کشتی نشست

بل‌من‌آن‌نوحم که‌ازطوفان‌بجست‌

ملک‌الشعرا بهار
 

ملک‌الشعرا بهار » مثنویات » شمارهٔ ۴۲ - باباشمل‌نامه

 

من چو کنعان‌زادهٔ نوحم درست

کاز پدر برگشت و راه کوه جست

ملک‌الشعرا بهار
 

میرزاده عشقی » جمهوری نامه » بخش ۱ - جمهوری سوار،تفصیل جناب جمبول

 

گر که خر کردست خر را نیست دست (!)

یاسی ار کردست، یاسی بی سم است؟

میرزاده عشقی
 

میرزاده عشقی » جمهوری نامه » بخش ۱ - جمهوری سوار،تفصیل جناب جمبول

 

نقش جمهوری، به پای خر ببست

محرمانه زد به خم شیره دست

میرزاده عشقی
 
 
۱
۶۹
۷۰
۷۱
۷۲
۷۳
sunny dark_mode