عطار » منطقالطیر » حکایت بوتیمار » حکایت بوتیمار
چون نیم من اهل دریا، ای عجب
بر لب دریا بمیرم خشک لب
عطار » منطقالطیر » حکایت بوتیمار » گفتگوی مرد دیدهور با دریا
ورنه چون من صد هزاران خشک لب
میبمیرد در ره او روز و شب
عطار » منطقالطیر » پرسش مرغان » حکایت پادشاهی که بسیار صاحب جمال بود
خلق میبودند دایم زین طلب
صبر نه بااو و بیاو ای عجب
عطار » منطقالطیر » جواب هدهد » حکایت شیخ سمعان
هر مریدی کآنِ او بود ای عجب
مینیاسود از ریاضت روز و شب
عطار » منطقالطیر » جواب هدهد » حکایت شیخ سمعان
جمله سوی روم رفتند از عرب
معتکف گشتند پنهان روز و شب
عطار » منطقالطیر » جواب هدهد » حکایت شیخ سمعان
در زمان آن جملگی ناز و طرب
همچو باران زو فروریخت ای عجب
عطار » منطقالطیر » عذر آوردن مرغان » گمشدن شبلی از بغداد
در میان آن گروهی بیادب
چشمتر بنشسته بود و خشک لب
عطار » منطقالطیر » عذر آوردن مرغان » گفتگوی سالک ژندهپوش با پادشاه
بر سرت افسار کرده روز و شب
تو به امر او فتاده در طلب
عطار » منطقالطیر » عذر آوردن مرغان » عابدی که پس از سالها عبادت به نوای مرغی دل خوش کرده بود
میبباید گفت، کاخر ای عجب
این همه طاعت بکردی روز و شب
عطار » منطقالطیر » عذر آوردن مرغان » حکایت بازاریی که سرای زرنگار کرد
خواند خلقی را به صد ناز و طرب
تا سرای او ببینند ای عجب
عطار » منطقالطیر » عذر آوردن مرغان » گفتار شیخ خرقان در دم آخر
دردم آخر که جان آمد به لب
شیخ خرقان این چنین گفت ای عجب
عطار » منطقالطیر » عذر آوردن مرغان » حکایت مردی غازی و مردی کافر که مهلت نماز به یکدیگر دادند
بس که با مطلوب خود ای بیطلب
بیوفایی کردهای تو بیادب
عطار » منطقالطیر » عذر آوردن مرغان » حکایت یوسف و ده برادرش که در قحطی به چاره جویی پیش او آمدند و گفتگوی آنها
جمله رب داند نه رب داند نه رب
گر کند گستاخیی از فرط حب
عطار » منطقالطیر » عذر آوردن مرغان » نارضا بودن ایاز از اینکه محمود سلطنت را به او داد
تو ز جای خود چو مردی بیادب
برنگیری گام، نه روز و نه شب
عطار » منطقالطیر » بیان وادی طلب » حکایت سجده نکردن ابلیس بر آدم
چون بدیدم خلق را لعنت طلب
لعنت برداشتم من بیادب
عطار » منطقالطیر » بیان وادی طلب » حکایت سجده نکردن ابلیس بر آدم
گر نمییابی تو او را روز و شب
نیست او گم، هست نقصان در طلب
عطار » منطقالطیر » بیان وادی طلب » حکایت شبلی که گاه مردن زنار بسته بود
گر فرو افتد زمانی از طلب
مرتدی باشد درین ره بیادب
عطار » منطقالطیر » بیان وادی عشق » حکایت عربی که در عجم افتاد و سر گذشت او با قلندران
در عجم افتاد خلقی از عرب
ماند از رسم عجم او در عجب