گنجور

وحشی بافقی » گزیدهٔ اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۳۸

 

نوبهار آمد ولی بی‌دوستان در بوستان

آتشین میلیست در چشمم نهال ارغوان

تا گل سوری بخندد ساقی بزم بهار

ریخت در جام زمرد فام خیری زعفران

غنچه کی خندد به روی بلبل شب زنده‌دار

[...]

وحشی بافقی
 

وحشی بافقی » گزیدهٔ اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۴۶

 

ای که دل بردی ز دلدار من آزارش مکن

آنچه او در کار من کردست در کارش مکن

هندوی چشم تو شد می‌بین خریدارانه‌اش

اعتمادی لیک بر ترکان خونخوارش مکن

گرچه تو سلطان حسنی دارد او هم کشوری

[...]

وحشی بافقی
 

وحشی بافقی » گزیدهٔ اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۵۲

 

گرچه کردم ذوق‌ها از آشنایی‌های او

انتقام از من کشید آخر جدایی‌های او

اله اله این دل است آن دل که وقتی داشتم

یاد آن اظهار قرب و خودنمایی‌های او

حسرت آن مرغ کز خرم بهاری دور ماند

[...]

وحشی بافقی
 

وحشی بافقی » گزیدهٔ اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۵۷

 

می‌روم نزدیک و حال خویش می‌گویم به او

آنچه پنهان داشتم زین پیش می‌گویم به او

گشته‌ام خاموش و پندارد که دارم راحتی

چند حرفی از درون ریش می‌گویم به او

غافل است او از من و دردم شود هر روز بیش

[...]

وحشی بافقی
 

وحشی بافقی » گزیدهٔ اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۵۹

 

آتشی خواهم دل افسرده را بریان در او

در کمین خرمن جان شعله‌ها پنهان در او

شعله‌ای می‌بایدم سوزان که ننشیند ز تاب

گر بجوش آید ز خون گرم سد توفان در او

خانهٔ دل را به دست شحنه‌ای خواهم کلید

[...]

وحشی بافقی
 

وحشی بافقی » گزیدهٔ اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۶۶

 

لاله‌اش از سیلیت نیلوفری شد آه آه

ای معلم شرم از آن رویت نشد رویت سیاه

ای معلم ، ای خدا ناترس، ای بیدادگر

من گرفتم دارد او همسنگ حسن خود گناه

کرد رویت سد نگاه جان فزا ازبهر عذر

[...]

وحشی بافقی
 

وحشی بافقی » گزیدهٔ اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۶۸

 

ناوکت بر سینهٔ این ناتوان آمد همه

آفرین بادا که تیرت بر نشان آمد همه

شد نشان تیر بیداد تو جسم لاغرم

سد خدنگ انداختی، بر استخوان آمد همه

جان و دل کردم نشان پیش خدنگ غمزه‌ات

[...]

وحشی بافقی
 

وحشی بافقی » گزیدهٔ اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۷۲

 

آخر ای بیگانه خو ناآشنایی اینهمه

تا به این غایت مروت بیوفایی اینهمه

جسم و جانم را زهم پیوند بگسستی بس است

با ضعیفی همچو من زور آزمایی اینهمه

استخوانم سوده شد از روی خویشم شرم باد

[...]

وحشی بافقی
 

وحشی بافقی » گزیدهٔ اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۷۳

 

سوی بزمت نگذرم از بس که خوارم کرده‌ای

تا نداند کس که چون بی اعتبارم کرده‌ای

چون بسوی کس توانم دید باز از انفعال

اینچنین کز روی مردم شرمسارم کرده‌ای

ناامیدم بیش از این مگذار خون من بریز

[...]

وحشی بافقی
 

وحشی بافقی » گزیدهٔ اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۷۶

 

مردمی فرموده جا در چشم گریان کرده‌ای

شوره زار شور بختان را گلستان کرده‌ای

تو کجا وین دل که در هر گوشه‌ای جغد غمی‌ست

گنج را مانی که جا در کنج ویران کرده ای

کارها موقوف توفیق است ،مشکل این شدست

[...]

وحشی بافقی
 

وحشی بافقی » گزیدهٔ اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۹۳

 

ای جوان ترک وش میر کدامین لشکری

ای خوشا آن کشوری کانجا تو صاحب کشوری

ای سوار فرد از لشکر جدا افتاده‌ای

یا از آن ترکان یغما پیشهٔ غارتگری

آتشت در آب پنهانست و زهرت در شکر

[...]

وحشی بافقی
 

وحشی بافقی » گزیدهٔ اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۹۴

 

از برای خاطر اغیار خوارم می‌کنی

من چه کردم کاینچنین بی‌اعتبارم می‌کنی

روزگاری آنچه با من کرد استغنای تو

گر بگویم گریه‌ها بر روزگارم می‌کنی

گر نمی‌آیم به سوی بزمت از شرمندگیست

[...]

وحشی بافقی
 
 
۱
۳
۴
۵
sunny dark_mode