گنجور

سلیم تهرانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۳

 

بخت بد با اخترم هر شب به جنگ افتاده است

این سیاهی گویی از داغ پلنگ افتاده است

یاد این صحرا ز بازیگاه طفلان می دهد

هر کجا پا می نهد دیوانه، سنگ افتاده است

چاک های سینه ام هر یک در بتخانه ای ست

[...]

سلیم تهرانی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۱۲۷

 

دل به دست آن نگار شوخ و شنگ افتاده است

طفل بازیگوش را آتش به چنگ افتاده است

یک جهان کام از دهان نوخطی دارم طمع

وقت من در عاشقی بسیار تنگ افتاده است

جامه در نیل مصیبت زن که آن چشم کبود

[...]

صائب تبریزی
 

قصاب کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۱

 

بس ‌که بر جانم ز مژگانت خدنگ افتاده است

وسعتی خواهم که بر دل کار تنگ افتاده است

تا تو با این آب و رنگ آهنگ گلشن کرده‌ای

گل ز شرم عارضت از آب و رنگ افتاده است

عطر سنبل بلبلان را گرم افغان کرده است

[...]

قصاب کاشانی
 
 
sunny dark_mode