×
شاه نعمتالله ولی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۱۸۷
تا خیال روی او بر دیده نقشی بسته ایم
با خیالش روز و شب در گوشه ای بنشسته ایم
نور چشمست او از آن در دیده اش بنشانده ایم
تا نبینندش در خلوتسرا بربسته ایم
همدم جامیم و با ساقی نشسته روبرو
[...]
صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۴۳۴
ما ز حرف پوچ مانند صدف لب بسته ایم
چون گهر در خلوت روشندلی بنشسته ایم
تنگ نتواند زمین و آسمان بر ما گرفت
چون شرار از تنگنای سنگ و آهن جسته ایم
اهل مجلس در شکست ما چه یکدل گشته اند؟
[...]
صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۴۳۵
ما ز فیض بیخودی از خودپرستی رسته ایم
قطره خود را به دریای بقا پیوسته ایم
سیل ما از خاکمال کوه و صحرا فارغ است
در تن خاکی به دریا جوی خود پیوسته ایم
برده ایم از رشته جان پیچ و تاب حرص را
[...]
صائب تبریزی » دیوان اشعار » مطالع » شمارهٔ ۴۴۷
از خموشی ما ز دست هرزه نالان رسته ایم
ما در منزل به روی خود ز بیرون بسته ایم