گنجور

 
صائب تبریزی

ما ز حرف پوچ مانند صدف لب بسته ایم

چون گهر در خلوت روشندلی بنشسته ایم

تنگ نتواند زمین و آسمان بر ما گرفت

چون شرار از تنگنای سنگ و آهن جسته ایم

اهل مجلس در شکست ما چه یکدل گشته اند؟

ما نه مینای تهی، نه توبه نشکسته ایم

تاج اقبال سکندر این چنین لعلی نداشت

پیش یأجوج سخن سد خموشی بسته ایم

در محیط عشق، خون نوح در جوش است و ما

چون حباب از سادگی بر موج محمل بسته ایم

چشم ما از بس که ترسیده است از پیوند خلق

ابروی پیوسته را از لوح خاطر شسته ایم!

یاد ما از خاطر احباب صائب چون رود؟

در بیاض آفرینش مصرع برجسته ایم

 
 
 
شاه نعمت‌الله ولی

تا خیال روی او بر دیده نقشی بسته ایم

با خیالش روز و شب در گوشه ای بنشسته ایم

نور چشمست او از آن در دیده اش بنشانده ایم

تا نبینندش در خلوتسرا بربسته ایم

همدم جامیم و با ساقی نشسته روبرو

[...]

صائب تبریزی

ما ز فیض بیخودی از خودپرستی رسته ایم

قطره خود را به دریای بقا پیوسته ایم

سیل ما از خاکمال کوه و صحرا فارغ است

در تن خاکی به دریا جوی خود پیوسته ایم

برده ایم از رشته جان پیچ و تاب حرص را

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از صائب تبریزی
مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه