سحاب اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۳
گر به دل صد بار گویم قصهٔ جانانه را
باز میخواهد که از سر گیرم این افسانه را
حسرت سنگ تو دارد هرکس اما کو دلی؟
چون بر آرد آرزوی یک جهان دیوانه را
هر زمان از گریه خوش تر گردد احوال دلم
[...]
یغمای جندقی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۳
در کف طفلان رها کردم دل دیوانه را
قال و قیل نو مبارک زاهد فرزانه را
تا نگه دارم شمار گردش پیمانه را
راست گویم دوست دارم سبحه صد دانه را
می کنم از سینه بیرون این دل دیوانه را
[...]
فروغی بسطامی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۹
آشنا خواهی گر ای دل با خود آن بیگانه را
اول از بیگانه باید کرد خالی خانه را
آشناییهای آن بیگانه پرور بین، که من
میخورم در آشنایی حسرت بیگانه را
چشم از آن چشم فسونگر بستن از نامردمیست
[...]
قاآنی » قطعات » شمارهٔ ۵
باش تا از ابلهی دستی بدارد پیش شمع
آنکه گوید مینسوزد شمع جز پروانه را
شمع را جز پرتوی کز عشق آن پروانه سوخت
پرتوی دیگر بود کآتش زند بیگانه را
قاآنی » قطعات » شمارهٔ ۱۰
در شب تاریک شمع ما بود پروانهسوز
لیک چون شد روز سوزد پا و سر بیگانه را
شمع را هم نور و هم نارست سوزد لاجرم
نار او بیگانه را و نور او پروانه را
صفایی جندقی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۰
دهد هرچشمی به وجهی طلعت جانانه را
فرق ها زینجا عیان شد کعبه و بتخانه را
قطره های اشک از آن پیوسته بارم متصل
تا زنم زنجیر بر گردن دل دیوانه را
کنج تنهایی اگر تاریک باشد بر سرشک
[...]
صامت بروجردی » غزلیات » شمارهٔ ۷
آشنا منما به گیسوی پریشانه شانه را
آگه از سر دل خلقی مکن بیگانه را
دل به خال کنج ابرویت قانعت کرده است
مرغ من دیگر ندارد میل آب و دانه را
اشک چشمم باعث آبادی تن گشته است
[...]
میرزا حبیب خراسانی » دیوان اشعار » بخش دو » غزلیات » شمارهٔ ۵
سالها بر کف گرفتم سبحه صد دانه را
تا ببندم زین فسون پای دل دیوانه را
سبحه صد دانه چون کار مرا آسان نکرد
کرد باید جستجو آن گوهر یکدانه را
سخت سست و ناتوان گشتم مگر نیرو دهد
[...]
طغرل احراری » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۴
هرکه در دشت جنون بیند من دیوانه را
کی شود مانند مجنون آشنا بیگانه را؟!
حسن خوبان را جلا باشد نگاه عاشقان
اعتباری نیست اینجا شمع بیپروانه را!
الفتی دارد خیال مار گیسویش به دل
[...]
ملکالشعرا بهار » منظومهها » آیینۀ عبرت » بخش سوم - از کریم خان زند تا مشروطه
خیز و از داد و دهش آباد کن این خانه را
واندک اندک دور کن از خانهات بیگانه را
فرخی یزدی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲
دوش یارم زد چو بر زلف پریشان شانه را
موبهمو بگذاشت زیر بار دلها شانه را
نیست عاقل را خبر از عالم دیوانگی
گر ز نادانی ملامت میکند، دیوانه را
در عزای عاشق خود شمع سوزد تا به حشر
[...]
صغیر اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵
زاهدا کمتر نصیحت کن من دیوانه را
در من افسون در نگیرد بس کن این افسانه را
مدتی شد بی نصیب از سنگ اطفالم دریغ
امتیازی نیست دیگر عاقل و دیوانه را
از جدائی نی عجب گر من چو نی دارم نوا
[...]