سنایی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۳
ساقیا دل شد پر از تیمار پر کن جام را
بر کف ما نه سه باده گردش اجرام را
تا زمانی بی زمانه جام می بر کف نهیم
بشکنیم اندر زمانه گردش ایام را
جان و دل در جام کن تا جان به جام اندر نهیم
[...]
سنایی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۴
ساقیا دانی که مخموریم در ده جام را
ساعتی آرام ده این عمر بی آرام را
میر مجلس چون تو باشی با جماعت در نگر
خام در ده پخته را و پخته در ده خام را
قالب فرزند آدم آز را منزل شدست
[...]
سنایی » دیوان اشعار » ترکیبات » شمارهٔ ۱ - ترکیب بند موشح در مدح خواجه امام محمد بن محمد
یاد او از عمر شیرینتر کند ایام را
بخت او ز آغاز او خالی کند فرجام را
مهتر راه شریعت اوست کاکنون چون سراج
نور او روشن همی دارد ره همنام را
تیغ خشمش تا به خون لعل دشمن یافت راه
[...]
سوزنی سمرقندی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱ - باده پیش آر
ساقیا پیش آر باز آن آب آتشفام را
جام گردان کن ببر غمهای بیانجام را
زآنکه ایام نشاط و عشرت و شادی شده است
بد بود بیهوده ضایع کردن این ایام را
مجلسی در ساز در بستان و هر سوئی نشان
[...]
خواجوی کرمانی » دیوان اشعار » صنایع الکمال » حضریات » غزلیات » شمارهٔ ۳
ساقیا وقتِ صبوح آمد بیار آن جام را
میپرستانیم درده بادهٔ گلفام را
زاهدان را چون ز منظوری نهانی چاره نیست
پس نشاید عیبکردن رندِ دُردآشام را
احتراز از عشق میکردم ولی بیحاصل است
[...]
جامی » دیوان اشعار » فاتحة الشباب » غزلیات » شمارهٔ ۴۰
من که خدمت کرده ام رندان درد آشام را
کی شمارم پخته وضع زاهدان خام را
تا شدم فارغ به استغنای عشق از هر مراد
بر مراد خویش یابم گردش ایام را
رند و صوفی عارف و عامی مخوانیدم که من
[...]
هلالی جغتایی » غزلیات » شمارهٔ ۱۴
یار، چون در جام می بیند، رخ گل فام را
عکس رویش چشمه خورشید سازد جام را
جام می بر دست من نه، نام نیک از من مجوی
نیک نامی خود چه کار آید من بد نام را؟
ساقیا، جام و قدح را صبح و شام از کف منه
[...]
هلالی جغتایی » غزلیات » شمارهٔ ۱۵
یک دو روزی می گذارد یار من تنها مرا
وه! که هجران می کشد امروز، یا فردا مرا
شهر دلگیرست، تا آهنک صحرا کرد یار
میروم، شاید که بگشاید دل از صحرا مرا
یار آنجا و من این جا، وه! چه باشد گر فلک
[...]
فضولی » دیوان اشعار فارسی » غزلیات » شمارهٔ ۲۴
کرد عشق ای خون دل در کوی او رسوا مرا
جامه پوشان که نشناسد کسی آنجا مرا
چند در کوی تو باشد همنشین من رقیب
برق آهم کاش یا او را بسوزد یا مرا
کلخنی شد منزلم بی آتش رخسار او
[...]
کلیم » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۷ - در مدح ظفرخان
عزت دیگر بود در دامن صحرا مرا
می گذارد هر کجا خاری است سر در پا مرا
گر به من خاشاک این دریا زند زخم پلنگ
از کسی چیزی به دل نبود حسابآسا مرا
طرهات زین بیشتر بایست با من واشود
[...]
صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۱۲
گل نزد آبی بر آتش بلبلِ خودکام را
نیست غیر از ناامیدی حاصلی ابرام را
چهرهٔ خورشیدرویان را سپندی لازم است
از شبِ جمعه است نیلِ چشمزخم ایام را
عشقِ عالمسوز میباید دلِ افسرده را
[...]
صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۱۳
نیست از روی زمین سیری دل خود کام را
حرص می گردد زیاد از خاک، چشم دام را
داغ دارد میکشان را تشنه چشمی های من
می کنم خالی ز می در دست ساقی جام را
روزگار عیش را دود سپندی لازم است
[...]
صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۱۴
نیست فرق از تن دل افسرده خودکام را
رنگ برگ خویش باشد میوه های خام را
با تهی چشمان چه سازد نعمت روی زمین؟
خاک نتوانست کردن سیر چشم دام را
هر که از روز سیاه نامداران غافل است
[...]
صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۱۵
کردهام بر خود گوارا تلخیِ دشنام را
دیدهام در عینِ ناکامی جمالِ کام را
انتقامِ هرزهگویان را به خاموشی گذار
تیغ میگوید جوابِ مرغِ بیهنگام را
کامِ خود شیرین اگر خواهی، به کامِ خلق باش
[...]
صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۱۷
نیست از دردِ غریبی چون گهر پروا مرا
بِستر از گَردِ یتیمی بود در دریا مرا
طرّهٔ زنجیرم از ریحان بود شادابتر
میچکد آبِ حیات از ظلمتِ سودا مرا
وحشتِ من از سبکروحان گرانی میکشد
[...]
صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۱۸
غوطه در گُل داده بود اندیشهٔ دنیا مرا
نالهٔ نی شد دلیلِ عالمِ بالا مرا
گرچه چون حلاج مُهرِ خامشی بر لب زدم
زورِ مِی برداشت آخر پنبه از مینا مرا
از سیاهی خضر میآرد گلیمِ خود برون
[...]
صائب تبریزی » دیوان اشعار » متفرقات » شمارهٔ ۶
آتش افروز جنون شد دامن صحرا مرا
طشت آتش ریخت بر سر لاله حمرا مرا
هر سر راهی به آگاهی حوالت کرده اند
ناله نی شد دلیل عالم بالا مرا
نیست در بزم تو جایم، ورنه در هر محفلی
[...]
واعظ قزوینی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۵
نیست غیر از خط بطلان دفتر ایام را
میکند هر دور گردون حلقه چندین نام را
گشته قیل و قال دنیا جانشین حرف مرگ
نشنود ز آن گوش هوشت این صلای عام را
در دل هر سنگ بنگر، نقش چندین کوهکن
[...]
واعظ قزوینی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۶
گل چو او خواهد شود، بنگر خیال خام را؟
سرو حرف قد زند پیشش، ببین اندام را
می کند کیفیت آن چهره، یک سر جام را
پخته سازد آتش لعل تو، حرف خام را
جنگ آن بدخو، مرا از جان شیرین خوشتر است
[...]
سیدای نسفی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۹
ساقیا می ده که موج او برد از جا مرا
گردبادآسا به یک دور افگند از پا مرا
بی جنونی نیستم از سایه وحشت می کنم
ناله زنجیر می آید ز نقش پا مرا
تشنه ام همچون صدف یک قطره سیرابم کند
[...]