گنجور

عمعق بخاری » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۸ - قصیده ناتمام در مدح شمس المک ناصر الدین نصر

 

ای نگار، از بس که اندر دلبری دستان کنی

هر زمان ما را به عشق خویش سرگردان کنی

عاشقی با تو خطر کردن بود با جان خویش

زانکه نپسندی تو دل تنها و قصد جان کنی

گه ز گرد مشک بر خورشید نقاشی کنی

[...]

عمعق بخاری
 

عمعق بخاری » دیوان اشعار » مقطعات و اشعار پراکنده » شمارهٔ ۲

 

خشم تو آبست، اگر در آب موج آتشست

حلم تو خاکست، اگر در خاک کوه آهنست

چنگ عزرائیل را ماند سر شمشیر تو

زانکه عزرائیل را دایم عقیقین دامنست

رزمگاه تو بمحشر گاه ماند کندرو

[...]

عمعق بخاری
 

عمعق بخاری » دیوان اشعار » مقطعات و اشعار پراکنده » شمارهٔ ۳

 

آن نه زلفست آنکه او برعارض رخشان نهار

صورت ظلمست کو بر عدل نوشیروان نهاد

توبه و سوگند ما را تاب از هم باز کرد

زلف را تا تاب داد و بر رخ رخشان نهاد

بوسه گر بر سنگ بدهد سنگ گردد چون شکر

[...]

عمعق بخاری
 

عمعق بخاری » دیوان اشعار » مقطعات و اشعار پراکنده » شمارهٔ ۶

 

روز رزم او چو رایتهای او صف بر کشند

اختران از بیم سر در نیلگون چادر کشند

تیغ جان آهنج او چون بر کشد سر از نیام

خلق باید تا بمیدانش تن بی سر کشند

خون فشاند بر فلک چندان که حوران بهشت

[...]

عمعق بخاری
 

عمعق بخاری » دیوان اشعار » مقطعات و اشعار پراکنده » شمارهٔ ۱۷

 

مردم چشمم چو مرکز پلک چون برهون شود

مرکز و برهون ز عشقت هر شبی گلگون شود

عمعق بخاری
 
 
sunny dark_mode