چون ترا نیست عشق بی‌آبی

مزهٔ نان خرده کی یابی

مُردم از تشنگی و بی آبی

تشنه را جهد کن که دریابی

در اینجا کاردارد گربیابی

وگر تو فتنهٔ تو در نیابی

زهی نادان گرش اینجا نیابی

کجا آنجاش بی آنجاش یابی

تو تا با جان بوی ما را نیابی

نمود ما کجا پیدا بیابی

ز مظهر تو طریقت را بیابی

بجوهر ذات من خود نور یابی

بقدر خود بیابی آنچه یابی

همی ترسم که جز خود را نیابی

زوالی هست هر چیزی که یابی

ولیکن این معانی تونیابی

خوشا آن صبح چندانی که یابی

بجز دیدار او چیزی نیابی

ز یاد دوست اوّل یار یابی

اگر بود خودت اینجا بیابی

بقای جاودان از عشق یابی

بوقتی کین نمود تن بیابی

تو گر این گنج میخواهی که یابی

چنین اینجایگه آسان نیابی

از این دم آندم اینجاگه نیابی

اگر بیخود شوی آندم بیابی

بجز من منگر اندر من چه یابی

که تا اینجا جمال من بیابی

چو گشتی واصل اینجا جمله یابی

تو باشی بیشکی گر این بیابی

ز سر گر بگذری این سرّ تو یابی

نیابی سَر اگر می سِر بیابی

نکردی تا رموز یار یابی

چو من گم کردهٔ خود بازیابی

چو یکتا گردی و جوهر بیابی

دو عالم جز که یا هوهو نیابی

بود کز سرّ معنی بازیابی

رسی در منزل آنگه شاه یابی

همه نیکست اینجا هرچه یابی

ولی چون مصطفی هرگز نیابی